لبخند نمی زنی باز هم بر می گردم وپیرمرد صورت کثیفش را
روبروی مذاکره تو بر می گرداند
به دقت نگاه کن اینجا دیوانه ها آواز می خوانند
آنچنان که تاثیرش، نطق کلام پیرمردشود
جوری با لحن خود ور برو که تصمیمی مضطرب در چشمانت اصلا توجهی به سرگردانی این لبخند نداشته باشد
گاهی پای اعتراف یک لبخند ،فکرت را بیرون می بری و می خواهی پریشانی پنجره ها را در صورت کثیف پیرمرد پنهان کنی
نمی خواهم هر چند دقیقه بیرون تر از اختیار دقایق، قصد دیدنت را مدام تعجب زده به سمت اراده سخاوتمندانه خود ببری
چقدر بدگمان می شوی وقتی پیرمرد به طرز عجیبی پروانه را درهمهمه خود سمت اتاق کناری دفن می کرد
گور پروانه لبخند تعجب برآمیز توست
اعتماد کن وقتی جنون دست وبالت را می بنندد وفارغ ازتنهایی هرگز در گور پروانه اشک نریز
ماوای تو هنوز قدرت عاطفه من خواهد بود
قدرت احساس چه کسی می تواند لبخند را پشت غوغایت پنهان کن
از من بپرس
تقدیم به کسی که اصلا دوستش ندارم
با احترام استاد محمدرضا آزادبخت