چند وقت پیش در اینترنت ، مطالعه شعری از هاشم جاوید دقایقی چنان خوشایند برایم خلق کرد که این خوانش مکرر شد، تا شماره این دقایق لذت بخش تا حد امکان بیشتر باشد. نتیجه تکرار این بود که شعر را ازبر شدم. امروز دنبال اشعار دیگری از این شاعر می گشتم شاید از بین آنها یکی دیگر همان لحظات چند ماه پیش را بازآفریند اما به نظر می رسید که یافتن شعری دیگر از این شاعر، عمر نوح می خواهد و صبر ایوب.گویی در تمام عمرش چند قطعه بیشتر نسروده و مابقی را به حافظ پژوهی، وکالت و نمایندگی مجلس گذرانده است. شاید اگر سرودن شعر را هم به اندازه شعر پژوهی جدی می گرفت دیوانی ماندگار بر جای می ماند.
در هر صورت همین قطعه شعر در مورد قریحه شعری شاعرش حرف ها برای گفتن دارد.
و البته لذتی از این جنس را می توان به اشتراک گذاشت:
پیر خرد یک نفس آسوده بود
خلوت فرموده بود.
کودک دل رفت و دو زانو نشست
مست مست،
گفت: تو را فرصت تعلیم هست؟
گفت هست.
گفت که ای خسته ترین رهنورد
سوخته و ساخته ی گرم و سرد،
بر رخت از گردش ایام گرد
چیست برازنده ی بالای مرد؟
گفت: درد.
گفت: چه بود ای همه دانندگی
راست ترین راستی زندگی؟
پیر که اسرار خرد خوانده بود
سخت در اندیشه فرو مانده بود
ناگه از شاخه ای افتاد برگ
گفت: مرگ.
ولی کاش شغلشونرو نمینوشتید.. نماینده مجلس..
حس خوبمو گرفت..🙈
درود بر شما
سیپاس از به اشتراک گذاشتن