ابوالقاسم لاهوتي در سال 1264 خورشيدي ـ برابر با 1305 قمري در شهر كرمانشاه زاده شد. نام پدر او ميرزا احمد الهامي بود كه مردي دانشمند و اهل شعر و ادب شناخته ميشد. گويا اهل سلوك عرفاني و طريقت هم بوده، اما برخي نيز او را مردي متشرع و حتي مخالف صوفيه خواندهاند. او از آزاديخواهان عصر بيداري و مشروطه بود و اسماعيل رايين نوشته كه عضو مجمع آدميت نيز بوده است. ابوالقاسم لاهوتي با تربيت چنين پدري، و در اوج بحرانهاي تحولخواهانهاي كه به مشروطيت و سقوط سلسله قاجاريه منتهي شد، دوران نوجواني و جواني خود را سپري كرد. مصحح ديوان لاهوتي كه شرح حال مفصل و دقيقي از وي در مقدمه ديوان آورده، مينويسد: «زندگي او به گونه شگفتانگيزي تاريك و دور از دسترس است. كمتر كسي را ميتوان جست كه درباره او آگاهيهاي خرسندكنندهاي داشته باشد. از اين رو، راههايي كه او پيموده است، آنچنان كه بايد براي ما روشن نيست.» يكي ديگر از محققان معاصر نيز نوشته است: «روح ناآرام و پرتلاطم او، هر از گاهي وي را به سويي كشانده و به جلوهاي درآورده است. روزي به كسوت دين پيشگان در آمده، در مصائب و مناقب اهلبيت حضرت رسول(ص) شعر سروده است، و روز ديگر خرقه خانقاهيان پوشيده، به صف صوفيان اهل حق پيوسته است و به گفته خود در كودكي به يمن پير مغان در مكتب وحدت به معلاي جان رسيده است. زماني لباس ژاندارمي بر تن كرده، درصدد كسب قدرت سياسي از طريق كودتاي نظامي برآمده است و بالاخره روزگاري ديگر دل به حزب كمونيست شوروي (سابق) باخته و به عنوان سرسپرده استالين با شور و شوق شاعرانه به تبليغ تعاليم حزبي پرداخته است. و همه اينها در مدتي كمتر از بيست سال ـ از شانزده سالگي تا سي و پنج سالگي شاعر ـ رخ داده است. اين همه دگرگوني در مدتي چنين كوتاه گرچه از بيآرامي روح شاعر حكايت دارد كه فاصله شريعت و طريقت، و لاهوت و ناسوت را چنين شتابان درنورديده است. اما در عين حال تصويري از يك دوره پرتلاطم و تحول تاريخ معاصر را نيز در پيش قرار ميدهد كه همه سنتها و ارزشهاي كهن، با وزش تندباد تجددطلبي و نوخواهي در معرض تزلزل تلاش و بحران قرار گرفته بود.»
لاهوتي پس از طي تحصيلات مقدماتي، به حوزه علميه ميرود و مدتي دروس ديني خوانده و حتي به كسوت روحانيت در ميآيد. اما درس شريعت راضيش نميكند. به سوي اهل طريقت رو ميكند و به يكي از پيران تصوف در كرمانشاهان، به نام حيران عليشاه، دست ارادت ميدهد. ميدانيم كه فرد كنجكاوي بوده و مستعد علم و اطلاع، و بيقرار براي پيشرفت بوده است. به كمك يكي از آشنايان پدر، سرانجام از محدوده زادگاهش هجرت كرده و به تهران ميآيد تا ادامه تحصيل دهد، اما از كم و كيف تحصيلات وي در پايتخت اطلاعي نداريم. در اين زمان فرمان مشروطيت صادر شده و مملكت در واپسين سالهاي سلطنت مظفري، بوي سياست و هيجان و باروت ميدهد. براي جوان مستعدي چون ابوالقاسم كه طبع شعر و آزادي فكر و شادابي شباب دارد، چه بهتر و خوشايندتر از انقلاب! هنوز سن او به هجده نرسيده است كه نشريه ترقيخواه تربيت، قصيدهاي از وي را به چاپ ميرساند و اندكي بعد، روزنامه پرآوازه حبلالمتين، غزلي از اين جوان وطنپرست منتشر ميكند. مطلع اين قصيده چنين است:
كنون ببايد ميخورد در كرانه رود
ز دست ساقي گلچهره با ترانه رود
در اين قصيده 27 بيتي، به وضوح نوعي گرايش اجتماعي و سياسي قابل ملاحظه است و ميل شديد شاعر در بيان مسائل عمومي، بر توصيفات غلبه كرده و آن را از مضامين غنايي به شعر سياسي كه خصيصه عصر مشروطه است نزديك ميكند. اما آنچه جالب است، تسلط شاعر بر قالب و لوازم شعر كلاسيك فارسي در ابتداي جوانسالي است و اين نشانهاي بر قدرت و تأثير سرودههاي او در دورههاي مختلف است.
يحيي آرين نوشته است: «لاهوتي در سال 1323هـ.ق در تهران شبنامه و اوراق سياسي منتشر ميكرده و در انقلاب مشروطيت در صف فدائيان آزادي قرار داشته است. از يك شعر او به نام «نشان» برميآيد كه در سال 1326هـ.ق در رشت با گروه مستبدان جنگيده و نشان ستارخان گرفته است.»
مرحوم استاد ملكالشعراي بهار نيز نوشته كه «او در بعد از افتتاحِ مجلس دوم و استخدام ژنرال يالمارسن به عنوان فرمانده ژاندارمري ايران، به عشق خدمت به وطن داخل ادارة ژاندارمري گرديد و تا پاية ياوري ترقي كرد.»
با درگرفتن جنگ جهاني اول، لاهوتي از نابساماني اوضاع ايران استفاده ميكند و به كرمانشاه كه در اشغال سربازان بيگانه بود بازميگردد و به مبارزه با قواي اشغالگر ميپردازد. او «مدتي در كرمانشاه به انتشار روزنامه بيستون پرداخت. در اين هنگام، مخالفت او با حكومت موقت، كارش را به زندان كشاند. پس از آزادي به ميان ايل سنجابي رفت و چند سال در ميان ايلات آن سامان زيست و به همراه آنان عليه قواي متحدين و متفقين جنگيد. بعد از بمباران ايل سنجابي، بار ديگر به سرزمينهاي عثماني پناه برد و از طريق موصل به استانبول رفت. اقامت او در اين شهر چندان به طول نينجاميد. پس از مدتي درنگ در آن ديار و همكاري با حسن مقدم در انتشار مجلّه پارس، به آذربايجان بازگشت و از مخبرالسلطنه هدايت كه در اين زمان والي آذربايجان بود مساعدت طلبيد و با ياري و شفاعت او مجدداً با همان درجة ياوري وارد ژاندارمري شد و اين در سال 1300ش، مطابق با 1340ق بود.»
مخبرالسلطنه در اين زمان والي آذربايجان بود و به مساعدت وي، لاهوتي به رياست ژاندارمري تبريز ميرسد. پس از كودتاي اسفند 1299 خورشيدي، سيدضياءالدين و رضاخان تصميم به ايجاد تغييراتي ميگيرند. «رضاخان تصميم ميگيرد كه قزاقها و ژاندارمري را درهم ادغام كرده و لباسشان را هم متحدالشكل كند. ژاندارمها ميترسيدند كه رضاخان آنها را زيردست قزاقها بكند. لاهوتي به فكر كودتا ميافتد. برنامه ميريزد كه ژاندارمهاي تحت فرماندهياش را به بهانة گرفتن حقوق ماهانهشان كه چند ماه عقب افتاده بود، از شرفخانه به تبريز برده و كودتا را از آنجا آغاز كند. برنامه انجام ميشود...لاهوتي، شكست خورده به قفقاز ميگريزد، پس از چندي به نخجوان و از آنجا به تاجيكستان ميگريزد و ديگر هرگز به ايران برنميگردد.»
زندگي در اتحاد جماهير شوروي
«لاهوتي با عدهاي از افسران، اول شب به اتحاد جماهير شوروي گريخت و مدتي مسلحانه در آذربايجان قفقاز بود تا سرانجام اسلحه را تحويل داد و در شوروي متوطن شد.» اين جملات، استعارهاي بر تسليم اين مرد ماجراجو به وضعي اسفانگيز است. معهذا او هميشه شيفته و دلتنگ ايران باقي ماند. احسان طبري از قول لاهوتي نقل ميكند كه «او در آغاز در جمهوري تاجيكستان كار ميكرد ولي وقتي غفوراف، دبير اول حزب كمونيست تاجيكستان، به او گفت: اگر تو قبول كني كه تاجيك هستي ما مجسمة تو را با طلا خواهيم ريخت؛ لاهوتي از اين حرف خشمگين شد و گفت: بهتر است مجسمة مادرتان را كه او هم شاعر است از طلا بريزيد. روابط لاهوتي و غفوراف تيره شد...»
لاهوتي در مدت اقامت در شوروي، دست به كارهاي زيادي زده و مقامات و مشاغل متعددي را آزموده است. به نوشتة شمس لنگرودي: «ميگويند وي نخست در تاجيكستان آموزگار دبستان بود و پس از آنكه به عضويت حزب كمونيست شوروي درآمد، پلههاي پيشرفت را يكي پس از ديگري پيمود. سير كلّي زندگي لاهوتي در شوروي، عليرغم مناصبي كه برعهده گرفت، اوج و فرودهايي داشت. از يک شعر او «كه تقريباً در اوايل اقامت در اين كشور سروده شده است، چنين برميآيد كه زندگي او در آغاز با عسرت ميگذشت، اما پس از پيوستن به حزب كمونيست، نه فقط گشايشي در زندگيش حاصل ميشود، بلكه مدارج ترقي را به سرعت طي ميكند. احتمالاً پس از عضويت در حزب كمونيست و بنا به صلاحديد اولياي حزب به تاجيكستان ميرود و مدتهاي متمادي در آن سرزمين سكونت اختيار ميكند...»
در اواخر دهة 1930 ميلادي كه تصفيهها و قتلعامهاي سازمان يافتة استاليني شدّت يافت، جمع زيادي از ايرانيان نيز به داس مرگ شوروي سپرده شدند. بابك اميرخسروي نوشته است: «علي شميده در خاطراتش به نقل از نويسندة شوروي، باروزين، دربارة لاهوتي مينويسد: اسم لاهوتي هم جزو ليست سياه بريا بود...» دربارة رفتارهاي ضدونقيض لاهوتي در شوروي، اظهارات ضدونقيضي بيان شده و از وطندوستي تا چاپلوسي در دربار استالين مطالبي گفته شده، اما شايد هر دو را ميبايد پذيرفت، زيرا زندگي او در ايران و در دورههاي بحراني و مسئوليتهايي كه برعهده داشت، با طغيان احساساتش، سمت و سويي غيرمنطقي ميگرفت. احسان طبري نوشته كه پس از اقامت لاهوتي در مسكو، مدتي استالين به او محبت نشان داد و به مولوتف امر كرد آپارتمان بزرگي در اختيارش بگذارد. اما مسائلي پيش آمد كه او مغضوب مولوتف، سركميسر وقت شوروي شد. لاهوتي درسال 1336 خورشيدي در مسکو درگذشت.
شعر لاهوتي
لاهوتي، پس از اقامت در شوروي، عواطف متفاوتي در شعر خود بروز داده و حال و هواي اشعارش، هم به لحاظ شكل و محتوا، دستخوش تغييراتي اساسي شده بود. شعر او در دوران مشروطيت، به لحاظ محتوا،همسنگ شاعران بزرگ آزاديخواه ارزيابي شده است. ماشاءالله آجوداني معتقد است كه:«... بهار بزرگترين شاعر بلامنازع اين دوره است و گرچه بعد از او،اديب است كه در سخنوري بيهمتاست، اما خلفترين شاعران اين دوره، آناني هستند كه به مقتضيات سياسي و اجتماعي و ضرورتهاي تاريخي زمان خود پاسخي مناسب دادهاند. شاعراني چون اشرفالدين حسيني،عشقي، عارف قزويني، فرخي يزدي و لاهوتي از اين زمرهاند.»
هيچ يك از تحليلگران برجسته و مورخان شعر پارسي در عهد مشروطه و پس از آن،نتوانسته اهميت لاهوتي را ناديده بگيرد. آجوداني در صفحات كتاب «يا مرگ يا تجدد»،مضمون شعر لاهوتي را در تقريب به مفاهيمي همچون «ميهن»، «آزادي»، «تحول»، «مردم» و برخي مضامين سوسياليستي نظير «عدالت» و «برابري» و «كارگر» و امثالهم،مورد تحليل وسيع قرار داده و با شاعران همروزگارش تطبيق كرده است.
يحيي آرين، از همين موضع، يعني توجه به محتوا، شعر لاهوتي را تحليل و تجليل كرده و نمونههايي از بهترين اشعار او را به عنوان شاهد مثال آورده است. از جمله شعر معروف و نوگرايانه لاهوتي به مطلع:
اردوي ستم خسته و عاجز شد و برگشت
برگشت نه با ميل خود، از حملة احرار
ره باز شد و گندم و آذوقه به خروار
هي وارد تبريز شد از هر درو هر دشت... «نمونه بسيار جالبي از طرز بيان رئاليستي» دانسته و سپس ميافزايد: يكي ديگر از قويترين اشعار لاهوتي در اين دوره، قطعه «لالايي مادر» است كه در اواخر محرم 1328 ق در روزنامه ايراننو انتشار يافت. در اين شعر كه به سبك و شيوه صابر ساخته شده، شاعر با پرخاشجويي شديد ميهنپرستانه، از نسل جوان دعوت ميكند كه قواي خود را براي حفظ ميهن از تجاوزكاران بيگانه تجهيز كند، استعمارگران را از كشور براند و صاحب اختيار خانه و كاشانه خود گردد. قابل توجه است كه صفت اصلي اشعار بعدي او، يعني آنچه وي را بعد از دوران مهاجرت به خاك شوروي، نخستين شاعر فارسي زبان طبقة كارگر معرفي كرده، كمابيش در اشعار نخستين او هم به چشم ميخورد:
«آمد سحر و موسم كار است بالام لاي/ خواب تو دگر باعث عار است، بالام لاي / لاي لاي، بالا لاي لاي / لاي لاي، بالا لاي لاي / ننگ است كه مردم همه در كار و تو در خواب / اقبال وطن بسته به كار است، بالام لاي / برخيز و سوي مدرسه بشتاب / خاك تن آباء تو با خون شهيدان / برگرد تو از آن خاك حصار است، بالام لاي / گرديده غمين مادر ايران / برخيز سلحشور، تو در حفظ وطن كوش / اي تازهگل، ايران زچه خوار است؟ بالام لاي»
منتقدان و تحليلگران شعر ايران، لاهوتي را در زمرة نوآوران يا اصلاحطلبان يا تحولخواهان شعر نو معرفي و در حلقة تحول زباني ماقبل نيمايي طبقهبندي كردهاند. ريشة تحول در زبان شعري لاهوتي را در كجا بايد جستجو كرد؟ در روح زمانه و تحولات بزرگ عصر مشروطيت، نبوغ و جستجوي شخصي او، پيروي از صابر، آشنايي با ادب اروپايي يا مسائل ديگر؟ هرچه هست، نبايد عوامل متعدد ديگر را در پرورش زبان خاص و پركشش و تجربههاي موفق لاهوتي در اين دوران ناديده گرفت. شمس لنگرودي در اين باره نوشته است: «آيا لاهوتي به سبب شغلش و نزديكي با سوئديها، خود مستقيماً از ادبيات اروپايي قافيهبندي نوين را آموخته بود؟ اين نكته بر من معلوم نيست. اما قطعي است كه نخستين شعر نو در ايران را، به تاريخ 1288 هـ .ش، ابوالقاسم لاهوتي سروده است. شعري به نام وفاي عهد...»
دانشور برجسته ادبيات ايران، دكتر محمدرضا شفيعي كدكني نيز، نقش ابوالقاسم لاهوتي را در جريان تحول شعر پارسي از سنت به نو و از كلاسيك به نيمايي مهم قلمداد كرده و در موارد متعدد بدان اشاره كرده و حتي وي را در كنار نيما يوشيج، پيشگام تغييرات اساسي ميشمارد. استاد شفيعي كدكني معتقد است: «در تجارب ايرج ميرزا و عشقي، در شعر اين دوره و در برخي از اشعار بهار، در اواخر اين عصر، كوششهايي براي دستيابي به بيان نو به روشني ديده ميشود، و اگر قلمرو نو و ابتكاري نيما يوشيج و ابوالقاسم لاهوتي را كه در پايان اين دوره قرار دارد، بخشي از شعر اين دوره به شمار آوريم، چشمانداز تازهاي در بيان شعري براي ما نمودار ميشود...»
وطنها و وطنيه هاي يک شاعر بي قرار
وطنيههاي لاهوتي را ميتوان به چند دوره تقسيم و براساس شكل و مضمون آن طبقهبندي كرد:
ـ دورة اول: در دوران مشروطه، اشعاري با محتواي دفاع از استقلال مملكت، نبرد با استبداد، نفي استعمار خارجي، تبليغ ميهنپرستي، وصف شجاعت ملّت و ستايش مردم، روح پيكارجويي و سرانجام تقبيح فقر و جهل و واپسماندگي و ارادة غلبه بر مظالم را ميتوان در كارنامة لاهوتي ديد. شعرهاي «بالام لاي»، «وطن ويرانه»، «به ملت ايران» و «كعبة ايران» از اين جمله است. اشعار اين دوران، نوعي پويش واقعي دارد و مستقيماً متأثر از حوادث واقعه و مبارزات جاري است. به اصطلاح رئاليستي و ترجمان خواستهاي روزگار اوست.
ـ دورة دوم: خروج اضطراري شاعر از ايران و حشر و نشر با روشنفكران تبعيدي در استانبول است. در اين دوره، نوعي باستانگرايي و تفاخر نژادي و ايرانگرايي رمانتيك بر شعر او سايه ميافكند. اين دوران، سفر نخستين وي به استانبول است و هنوز لاهوتي ايراني و ايرانگرا را ميتوانيم بشناسيم و ببينيم. شعر «نوروزيه» او كه در جماديالآخر سال 1337 هـ .ق سروده و در جشن سفارت ايران در استانبول به مناسبت عيد نوروز خوانده، بيانگر وضع تفكر و عقايد او در اين روزگار است. يك بند از اين شعر را كه در قالب مسدّس سروده شده مرور ميكنيم:
در آن دوري كه از بيدانشي تاريك بُد دوران
نه از عدل و تمدن بود آثاري، نه از ايمان
در آن دوران عدالتپرور و ديندار بود ايران
به كيش حضرت زرتشت، يكتا بندة يزدان
ببين آثار زرتشتي و عدل دورة ساسان
نباشد بيسبب كاينسان بنان حقنويسيتان
كند در حق استقلال ايران حكمت اندوزي
ـ دورة سوم: لاهوتي در زمان دومين دورة اقامتش در استانبول، گرايشي سوسياليستي و ماركسيستي يافت. صدرينيا معتقد است: «آنچه او را به سوي سوسياليسم و سرانجام ماركسيسم ـ لنينيسم سوق داد، دلبستگي او به طبقات فرودست جامعه، و ضديتش با استثمار و بهرهكشي بود، نه مباني فلسفي آن. قطع نظر از سطح آگاهيهاي تئوريك او دربارة ماركسيسم، به گواهي شعرش، وي تا پايان عمر ماركسيست باقي ماند. در اين دوره، او از منظر آموزههاي لنينيستي به وطن و مليّت مينگرد. در دورة دوم حيات سياسي ـ ادبي لاهوتي، ايدئولوژي ماركسيستي از نوع لنيني و استاليني آن بر تلقي ميهني وي سايه ميافكند...»
ـ دورة چهارم: اين هنگامه، همان روزگاري است كه وي به سرزمين موعود كمونيستي پاي گذاشت. اجبار و تبليغات مرامي، كارش را به جايي رساند كه از بسياري ادبا و شاعران روس پيش افتاد و شايد به دليل مهاجر بودن، براي حفظ خود ناچار بود به چنين افراطكاريها و مداحيهايي تن دهد. طبري در خاطراتش نقل كرده است:
«آن موقع، شاعران معروف مانند بسهنين، بلوك و ماياكوفسكي از مديحهسرايي به سود استالين خودداري ميكردند. لاهوتي به تعريف و توصيف نبوغ و عظمت شخصيت استالين پرداخت. اشعار لاهوتي به فارسي بود و همسرش كه يك شاعرة روس بود، غالباً اشعارش را ترجمه ميكرد و اين اشعار، به نظر استالين ميرسيد. از اين جهت لاهوتي مورد «تفقد» استالين واقع شد و دستور داد كه سمت معاونت گوركي را در «انجمن نويسندگان شوروي» به او بدهند. گوركي در آن موقع غالباً در كاپري (ايتاليا) به سر ميبرد و مسئلة اداره كردن جلسات انجمن برعهدة لاهوتي بود.
دورة پنجم: اين دوران، واپسين روزگار حيات لاهوتي است و فشردن روحش به ياد ايران و فشردن قلبش در هواي ايران. مرحوم استاد سعيد نفيسي در شرح ديدارش با لاهوتي در سال 1324 خورشيدي، نوشته است: «... او به هتلي كه در آن اقامت كرده بودم آمد و همين كه در اتاق را بست، بياختيار يكديگر را در آغوش كشيديم و او مدتي گريست. گرية او بيشتر به خاطر دوري از وطنش بود. چندين بار به صراحت به من گفت كه آرزو دارد بار ديگر به ايران بيايد و در همانجا بميرد...»
فاصلة لاهوتي از ايران، البته تا حدودي موجب تاريخگرايي و نوعي شور حماسي رمانتيك در شعر او بود و يك ايران نيمه خيالي ـ نيمه واقعي در اشعار متأخرش ديده ميشود. حجم اشعاري كه وي در ميهن خود سروده است، گواه صادق اين شور ميهنپرستانة اوست. او از آغاز جواني شيفتة نجات ميهن خود بود و تا پايان عمر نيز همچنان در اين راه پايدار ماند.
جان دريغ از ره ايران نكند لاهوتي
او از اول سر خود بر سر اين خانه فروخت
كلام لاهوتي اگر به شعار هم آميخته شده باشد، رساتر از هر سخني، عواطف ميهني او را ترجمان ميكند...»68
اين نمونهاي از اشعار او با استناد به علاقههاي ايراني و اسطورههاي كهن است، در زماني كه او در شوروي ميزيست و عضو حزب حاكم بود، اين شعر را در سال 1950 ميلادي سرود. ما دو بند از آن را ميآوريم:
......ميرسد هر دم به گوش/ بانگ پرشور و خروش،/ روح از آن گيرد نشاط،/ دل از آن آيد به جوش،/ صلح از آن آيد به حرف،/ جنگ از آن گردد خموش،/ اين صدا خصمافكن است/ غرش خلق من است/ ....../ خلق من راهش نكوست،/ عاقل است او، صلحدوست،/ - مرده بادا جنگ و كين/ وانكه جنگ و كينه جوست/ زندهبادا صلح و كار! –/ بشنويد، اين بانگ اوست:/ بانگ ايران كهن،/ فخر من، اميد من...
در پايان اين مقال، بخشي از يک چکامة ديگر اين شاعر شوريدة ناکام را نقل مي کنم:
در غم آشيانه پير شدم/ باقي از هستيم همان نامي است / مردم از غصه، اين چه ايامي است / من كه از اين حيات سير شدم / گفتم ار چند نيست بال و پرم / نتوانم سوي چمن بپرم / چنگ و منقار و سينه هست و سرم / خز ـ خزان تا به باغ ميگذرم / چمن آمد ز دور در نظرم / قوت آمد به زانو و كمرم / لانهيي ديد چشمهاي ترم / چون رسيدم، كباب شد جگرم / ديدم اين نيست آشيان، داميست / آه... من بازهم اسير شدم.
منابع:
1ـ ديوان ابوالقاسم لاهوتي، بهكوشش احمد بشيري، انتشارات اميركبير، چاپ اول. 2ـ مفهوم مليت در شعر ابوالقاسم لاهوتي، باقر صدرينيا، مقالة مندرج در مجله ايران شناخت (نامه انجمن ايرانشناسان كشورهاي مشتركالمنافع و قفقاز، شمارة دوم، تابستان 1375. 3ـ از صبا تا نيما، يحيي آرينپور، جلد دوم، شركت سهامي كتابهاي جيبي، چاپ اول 1350. 4ـ تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، محمدتقي بهار، جلد اول، انتشارات اميركبير، چاپ چهارم،1356. 5 ـ حسن مقدم و جعفرخان از فرنگ آمده، اسماعيل جمشيدي، تهران، انتشارات زرين، چاپ اول 1373. 6 ـ خاطرات و خطرات، مخبرالسلطنه هدايت، انتشارات زوار، چاپ دوم 1344. 7 ـ تاريخ تحليلي شعر نو، شمس لنگرودي، نشرمركز، چاپ سوم 1378. 8 ـ كژراهه ـ خاطراتي از تاريخ حزب توده، احسان طبري، اميركبير، چاپ چهارم 1373. 9ـ شرح زندگاني من ـ سندي از توطئههاي كمونيسم، به قلم ابوالقاسم لاهوتي، بينا، تهران 1357. 10ـ مهاجرت سوسياليستي و سرنوشت ايرانيان، بابك اميرخسروي و محسن حيدريان، نشر پيام امروز، چاپ دوم 1382. 11 ـ خاطرات سياسي، دكتر انورخامهاي، نشر گفتار، چاپ اول 1372. 12ـ گشتي بر گذشته ـ خاطراتي از سفير كبير ايران در شوروي، انتشارات كتاب سرا، چاپ اول 1368. 13ـ يا مرگ يا تجدد ـ دفتري در شعر و ادب مشروطه، ماشاءالله آجوداني، نشر اختران، چاپ دوم 1383. 14ـ ادبيات فارسي از عصر جامي تا روزگار ما، محمدرضا شفيعي كدكني، ترجمه حجتالله اصيل، نشر ني، چاپ اول 1378.(ازسایت منظومه های خشم)