سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 دی 1403
    28 جمادى الثانية 1446
      Saturday 28 Dec 2024

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۸ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        نگین فرهودی شاعر خوزستانی
        ارسال شده توسط

        لیلا طیبی (رها)

        در تاریخ : سه شنبه ۱۳ تير ۱۴۰۲ ۰۲:۵۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۲ | نظرات : ۱

        بانو "نگین فرهود" شاعر خوزستانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۰ خورشیدی و اکنون ساکن تهران است.

        ▪کتاب‌شناسی:
        - معارضه 
        - از رنج اشیاء
        - خطبه‌ی خاک 
        و...

        ▪نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        اشاره دارد 
        چشم 
        که می‌دود از حدقه به خیابان
        پشت چراغ چشمک زن می‌ایستد و 
        بر می‌گردد به شکلِ غمگینِ خودش
        به چشم 
        اشاره دارد دست 
        که نمی‌رسد تا آنجا و
        مدام
        فرار می‌کند از دست 
        کجا بیفتم  
        از اشاره‌های بدن 
        در رنجِ نمی‌دانم کجا 
        کی 
        که درد نکشد جهان و
        آرام بگیرد در پوست 
        چگونه انگشت بیاورم بیرون 
        از جریان غمناک خاک
        تا اشاره نباشد به خودم
        بگو از سمتِ آویزانِ درخت  
        بریزد برگ و بارم چگونه 
        در قامت‌ام بنشینم  
        خم 
        ای رودخانه بیفتد راه
        در قوس بلند نام‌ات
        ای زیبایی‌ات به پهلو افتاده بیرون تو خون
        ترک نشسته بر تراشیدگیِ کلمه‌ها و
        دهان
        فاسد از نام مرده‌هایی 
        که به زبان آورده بودی
        بگو ایستاده‌ای
        پایِ ریشه‌های کدام زخم 
        به کدام سمت اشاره
        خوابیده‌ای؟!

        (۲)
        خون در کاسه‌ی سرم بریز و بنوش
        راه بیفتم زیر پوست 
        رگ باشم نزدیک‌تر  
        تن خالی‌ام پر نمی‌شود از من. بنوش
        در خون بالغ شدم. بنوش!
        پستان‌هایم پر شیر  
        و این خون 
        چه زبان سرخی دارد بنوش
        چه گفته‌ام مگر 
        که درد می‌کند  
        جای حرف در گلو
        صدای عجیبی گیر کرده زیر تیغ 
        سطر به سطر 
        که دفترهای چهل برگ 
        تنها چهل روز زنده‌اند 
        بعد آن صدای عجیب را 
        خفه می‌کنند و می‌میرند 
        زنده باد خون 
        زنده باد آن بلوغ نه ساله 
        که تحریکم می‌کرد به شرح پاها 
        به دست بردن در خود
        وقتی دهانش شکل آن کلمه‌ی محزون بود؟
        در خونت آفریدم 
        با اندامی مهربان 
        و اندام تو  با عجله  
        خودش را به جوانی رسانده است. 
        جوانی‌ات را ببر از اندامت 
        به خون‌هایی فکر کن که جوان بودند...

        (۳)
        که صدایت را جا گذاشتی در اتاق عمل 
        صدا را که از تن درآوردی 
        کلمه کلمه 
        ریخت روی تخت 
        لب‌هام را کدام نخ بخیه می‌زند به گلوت؟! 
        کنار بزن پوستت را 
        عبورم بده از مهره‌های گردنت 
        ببینم زیبایی‌ات درد می‌کند.
        اینجایم 
        اینجایم من 
        با پیچکی پیچیده دور انگشتم  
        که خطابش به توست:
        چه حنجره‌ی گودی داشتی برای ریشه‌هام. 
        چگونه بگویم  
        زنده‌ام 
        پوست خشکی دارد هوا
        و من که بی‌صدا در تو شکل گرفته‌ام آویزانم از ابر  
        آویزانم مثل یک باران نگفته.
        حرفی در استخوانم بریز 
        بریز در استخوان پوکم  
        آن هجای بلند بالا را
        که بیاید 
        که نمی‌آید.
        بگو 
        نشسته‌ای
        گلویت را ماهرانه می‌بافی 
        رج به رج
        که شکافته بودند.
        در را ببند  
        چنگ به تارهای صوتی‌ات بزنم  
        بنوازمت آرام آرام.

        (۴)
        تو می‌روی و هر تکه از رفتنت به سمتی می‌رود
        از همه طرف صدای تو می‌آید اما 
        صدای خون تو 
        که در خاک است و می‌گرید 
        می‌گرید و نمی‌جوشد.
        و دیدم شهر 
        روی زانوانش افتاده
        گیج  
        به خون تو خیره!
        و البته مرگ 
        مرده‌هایش را زمین نمی‌گذارد 
        از اندام تو که برگردد
        برای خود مرد کاملی شده.
        تو می‌توانستی خطر کنی 
        آماده‌ی پریدن باشی از مردن
        اصلن نچرخی با چرخ ماشین 
        پیاده شوی در من.
        با دست‌های تازه 
        خودت را بردار
        بلند شو 
        زمان را 
        در ساعت افتاده از دستت  
        برگردان
        به کنار خودت روی صندلی عقب 
        و بخند  
        به دسته گلی که مقابلت ایستاده با روبان سیاه!

        (۵)
        [به افروز کاظم‌زاده] 
        با پاهای استخوانم در دهان سگ دویده
        با چشم‌هام جویده زیر دندان کرم‌ 
        - دو خیزران و دو نرگس 
        یکی‌ رقصان و یکی مست -
        کو بلندم کنی از ریگ ریگ جان
        بر رگ رگ بیابان بریده؟
        از بدنم دریده با درنده‌ی باد
        که می‌دود و
        پنجه‌ی گرگش تیز 
        فرو در لاشه می‌رود 
        چگونه بشناسی‌ام حالا؟
        چگونه با نیم‌ام سنگ و نیم‌ علف 
        به یک پاره گوشت در صورتم برسم؟ 
        و دست‌هام که فرو ریخته‌اند و
        ماران خوابیده بر گنج مرگند  
        چگونه وزن کنند سنگینِ خاک را؟
        از شکاف گشاده‌ی لب‌ها 
        چه آوازها نرویاندیم 
        وقتی مردگان چاله می‌کندند در گودِ گلو و 
        بذر کلمه برچیدند با ناخن 
        با قوت بازوانِ درخت 
        کمر راست کردیم و 
        ساقه‌ی لاغرِ ساق شکستیم 
        به یاد بیاور مرا
        در نطفه‌ی تابستان، بارور
        در تموز سالی که الماس آفتاب بر گردنم بود و
        نفس با پاکدامنیِ زمین می‌زدم
        به یاد بیاور مرا و
        نگین یشم درآور از پرتوِ نگاهم کم‌سو.

        (۶)
        [به غزاله علیزاده] 
        خنده‌ی پرشتابِ جهیده
        از دهان به توو
        دست بر شانه‌ی درخت که ایستاده بخندی 
        ایستاده خندیده باشی و نیفتی از خود.
        گریز از جان
        افتادن به سطح دیگری از جان
        برهنه از صدای تو 
        تا ریخته باشد بیرون از صدای تو 
        کلمه در تاریخ بپیچد 
        هی به عمق گلویت 
        بکشانی‌ام بیا آواز من باش 
        در رنج این خون 
        در رنج این زیبایی 
        زیبایی‌ات که...
        آه... 
        زیبایی‌ات را چگونه بغل می‌کند درخت؟
        بایست پس 
        پیش از آنکه باشد اضلاع صورت 
        و دست برده در صورت 
        لبی بخشیده به خنده
        به خنده که به بیرون
        با من از عصاره‌ی دیدن بگو 
        از قطره قطره تماشا که در تو.
         
        گردآوری و نگارش:
        #لیلا_طیبی (رها) 

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۳۶۱۷ در تاریخ سه شنبه ۱۳ تير ۱۴۰۲ ۰۲:۵۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        پنجشنبه ۱۵ تير ۱۴۰۲ ۰۱:۵۳
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1