پنجشنبه ۸ آذر
داستان پله مرمر
ارسال شده توسط نیلوفر تیر در تاریخ : پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۵
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۹۶ | نظرات : ۴۰
|
|
داستان پله مرمر
روز اول با عجله ازش رد شدم اصلا ندیدم که اونجاست. روزهای بعدی هم یادم نیست بهش توجه کرده باشم. بهار خنکی بود و بارون هر روز به شهر سر می زد. یک آپارتمان نقلی تو یک کوچه ی نسبتاً کم عرض که کنارش یک درخت بلند و نیمه خشک بود. چارچوب در ورودی آپارتمان حاشیه های مرمر داشت و از جنس همون مرمر یک پلکان پهن و دنج جلوی در آپارتمان بود. مرمر صیغل خورده ای که یک خال لک هم انگار در طی سال ها روش نیفتاده بود.
خونه های قبل از آپارتمان هنوز به عقب نشینی نخورده بودند و یک فضای سه کنج درست شده بود که پلکان رو از نظر پنهان می کرد و واسه همین گوشه بی سر و صدایی واسه جوون های محل درست شده بود که عصر رو پله بشینند و پکی به سیگار بزنند و واسه هم غلو کنند و چاخان بسازند. یک وقت ها دو تا دلستری یا کیک و سیگاری چاشنی بساط خلوتشون می کردند. گربه محل ظهر که می شد خودش رو پهن می کرد زیر آفتاب رو پلکان و چرتکی میزد.
ساعت از 12 شب که می گذشت اوضاع پله دیگه خطری بود. مهمون های شب پله جوون های سن و سال دارتر بودند با موتور سنگین و گراس و علف و گاهی هم مست که تا نزدیک دو صبح تو نور نسبتا کم کوچه با صدای آهسته حرف می زدند و گاهی هم گند به جلو در می زدند. کم پیش میومد جلو در خونه رو کثیف کنند اما یکبار که جلو پلکان رو گل افشون کرده بودند به شکوفه روزی بود که پلکان به خودش لرزید. اهالی آپارتمان در طبقات پایین تر از سر و صدای جوون ها شکایت کردند و به زن طبقه بالایی هم گفتند که نظری بده که چکار کنیم. زن ساکن طبقه سوم معمولا حوصله شنیدن غرولند و شکایت های تکراری همسایه ها رو نداشت، صداش رو صاف کرد و تو جمع گفت خب پله رو خراب کنیم. همسرش با تعجب نگاهی بهش انداخت و یکهو انگار که یک دانشمندی اولین بار دست به شکافت اتم زده باشه همسایه ها استقبال گرمی از این پیشنهاد کردند. زن بالایی خیالش راحت بود این استقبال زیاد جدی نیست و در نهایت اتفاق خاصی نمیفته.
دو سال از سکونتم تو آپارتمان نقلی می گذشت و بهار گرمی بود. انگار خشکسالی شده از بارون خبری نبود یکوقت ها آسمون یک بمب و بومبی می کرد ولی بیشتر روزها بارونی نبود. با کیسه های خرید رسیدم جلو در و مثل همیشه کلید انداختم تو در و دخترم پرید تو آپارتمان. عادت کرده بودم کیف و کیسه خریدها رو بگذارم رو پله مرمر جلو در تا وقتی کلید رو میچرخوندم انگار پلکان نگهبان وسایلم بود. روزها بود که پله مرمر رو می دیدم و دیدنش حس خوب رسیدن به خونه بود. حس آرامش دوست داشتنی بود که این مرمر از خودش متساطع می کرد.
صدای تیشه و کلنگ ظهر جمعه بلند شده بود. جمعه ی کش داری بود و تا غروب صدای کلنگ میومد. باورم نمی شد پیشنهاد مسخره ام عملی شده باشه. صبح فردا با همسر و دخترم از خونه بیرون رفتیم و انگار که آپارتمان بخواد بهمون یک اردنگی بزنه از خونه پرت شدیم بیرون. دیگه پلکانی نبود فقط یک منظره ی زشت جلو در بود از یک مشت آجر و خاک و یک آپارتمان مسخره که چارچوبش نصفه مونده.
همسایه ها تصمیم گرفتند جلو در رو سیمان بریزند واسه همین باز دست به تیشه شدند که یهو لوله آب جلو در خونه که قبلا زیر پلکان بود ترکید. حالا شرکت آب هم وارد معرکه شد و به قاعده دو متر از جلو در آپارتمان کنده شد.
عصرها کوچه خلوت تر شد از گربه سفید راه راه محل هم خبری نبود. صدای شوخی و خنده جوون ها نمی اومد انگار جای پاتوق رو عوض کرده بودند. شب ها کوچه تو تاریکی عجیبی فرو می رفت دیگه خبری از موتورسوارای شب نبود. زن همسایه طبقه بالا با دخترش رسید جلوی در آپارتمان و اومد وسایلش رو بگذاره روی پلکان که یادش افتاد اون دیگه نیست . دخترش چپ چپ نگاهش کرد و مثل هر روز گفت این چه پیشنهادی بود که دادی؟
شکایتی نیست
من خود شکسته ام کاسه ها را
در خلوت این حجم تنهایی
مهمانی سکوت گرفته ام
دلتنگم اما
شکایتی نیست
نیلوفر تیر
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۳۳۷۴ در تاریخ پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
درود جناب دکتر سپاس از وقتی که گذاشتید | |
|
🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻 💙💙💙💙💙💙💙💙 🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵 💐💐💐💐💐💐 🌼🌼🌼🌼 💟💟💟 ❤️❤️ ❤️ | |
|
درود بر دوست عزیز و ادیبم و عرض سپاس | |
|
درود بر بزرگوار ادیب جناب فخوزی بسیار ممنونم از وقتی که برای خوندن داستانم و از اون باارزشمندتر نقدی که برام نوشتید و بسیار جذاب و کاربردی بود گرامی ارجمند کاراکتر اصلی همون سکوی مرمر بود شاید به لحاظ توصیف نتونستم خوب فضاسازی کنم که این وجه مشخص نشده. چون آدم ها و گذرانشون در اصل فرع ماجرا بودند در این قصه. روح داستان و عامل پیوستگی همان پلکان بود چنانچه در رمان شنل گوگول وقتی شنل دزدیده شد کلا گوگول به وضعیت ویران و آشفته ی صاحب شنل پرداخته بود چون کاراکتر صاحب شنل بود ولی کاراکتر من عامل انسانی نبود باز هم صمیمانه از نوشتار کاربردی و ادیبانه شما عزیز ارجمند سپاسگزارم | |
|
درودها استاد بانو ممنونم از توضیحتاا با عنوان کردن شنل گوگون یاد استاد اکبر زنجان پور افتادم با بازی زیبایشان در تله تاتر شنل ، اوه . . . بر می گردد به سی سال و شاید بیشتر قبل و نویسنده ارجمند شما واقعن شنل گوگول را در جایگاه پر اهمیتش بعنوان عنصری پیش برنده در بطن ماجرای های حکایت ، با پلکانی که بود نبودش نخواهد توانست اوجی برای درام ایجاد کند . در هر حال آرزوی توفیق روز افزون دارم خدمت شما نویسنده خوب | |
|
بزرگوارید جناب فخوزی من علاقه وافری به ادبیات روسیه دارم. البته نویسندگان آمریکای لاتین هم سبک رمان نویسی شون برام جذاب است. اما میخوام بدونید که برام نقد نوشته ام بسیار بسیار بسیار ارزشمند است و اگر هر زمان پاسخی که به نقد دادم مقبول نبود بهم منت می گذارید که این موضوع رو بهم بگید چون باعث میشه بیشتر رو موضوع فکر کنم و اشتباهاتم رو تصحیح کنم باز هم ازتون خیلی سپاسگزارم ادیب گرامی | |
|
ممنونم جناب آزادبخت از وقتی که برای خواندن گذاشتید و نظری که برام گذاشتید | |
|
ممنونم جناب اکرمی برداشت خوبی بود بزرگوار گاهی در موقعیتی هستید که علاقه ای به یک موقعیت یا وسیله یا شخص دارید اما در کنارش موقعیت سختتری ایجاد میشه که مجبور به ترک اون وضعیت میشید من فکر میکنم بقول جناب فخوزی نتونستم خوب موقعیت رو فضاسازی کنم یعنی باید شخصیت زن اثرگذار رو بیشتر وارد ماجرا میکردم تا مشخص بشه به چه دلیل داره از آنچه بهش تعلق داشته میگذره. | |
|
درود بانوی عزیزم | |
|
سپاس از حضورتون بزرگوار | |
|
ممنونم از وقتی که برای خواندن داستانم گذاشتید ارجمند | |
|
🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻 💙💙💙💙💙💙💙💙 🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵 💐💐💐💐💐💐 🌼🌼🌼🌼 💟💟💟 ❤️❤️ ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻 💙💙💙💙💙💙💙💙 🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵 💐💐💐💐💐💐 🌼🌼🌼🌼 💟💟💟 ❤️❤️ ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻 💙💙💙💙💙💙💙💙 🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵 💐💐💐💐💐💐 🌼🌼🌼🌼 💟💟💟 ❤️❤️ ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻 💙💙💙💙💙💙💙💙 🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵 💐💐💐💐💐💐 🌼🌼🌼🌼 💟💟💟 ❤️❤️ ❤️ | |
|
درود عزیز ادیب نازنینم چقدر لذت میبرم از نگارشی که بکار میبرید و تحلیل هایی که می کنید دوست نازنینم | |
|
🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻 💙💙💙💙💙💙💙💙 🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵 💐💐💐💐💐💐 🌼🌼🌼🌼 💟💟💟 ❤️❤️ ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻 💙💙💙💙💙💙💙💙 🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵 💐💐💐💐💐💐 🌼🌼🌼🌼 💟💟💟 ❤️❤️ ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻 💙💙💙💙💙💙💙💙 🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵 💐💐💐💐💐💐 🌼🌼🌼🌼 💟💟💟 ❤️❤️ ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻 💙💙💙💙💙💙💙💙 🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵 💐💐💐💐💐💐 🌼🌼🌼🌼 💟💟💟 ❤️❤️ ❤️ | |
|
بواقع که همین است که می گویید خوش سخن نازنین | |
|
🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻 💙💙💙💙💙💙💙💙 🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵 💐💐💐💐💐💐 🌼🌼🌼🌼 💟💟💟 ❤️❤️ ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻 💙💙💙💙💙💙💙💙 🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵 💐💐💐💐💐💐 🌼🌼🌼🌼 💟💟💟 ❤️❤️ ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻 💙💙💙💙💙💙💙💙 🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵 💐💐💐💐💐💐 🌼🌼🌼🌼 💟💟💟 ❤️❤️ ❤️ | |
|
درود بر جناب حاجی پور گرامی و سپاسگزارم از حضورتان. جناب حاجی پور متاسفانه اون زن طبقه بالایی خودم هستم ولی واقعا جلو منزل شب ها شده بود پاتوق افراد متعدد | |
|
درود دوباره بر شما بسیار زیبا قلم زدید واقعا لذت بردم 💐🌺 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درودبرشما بانوی عزیزم
زیباوآموزنده
به نظرمن هرچیزی دردنیامی تواندهم مفیدباشد وهم مضر وگاهی ما باعجله خیلی ازنعمتها ی قشنگ را ازخودمان دورمی کنیم هرچیزی یک حکمتی دارد وجوداون پله هم حتما بی حکمت نبوده که عجولانه ازدست رفته این نعمت .....
موفق باشید