سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        زنبیل یعنی چه؟
        ارسال شده توسط

        احمد پناهنده

        در تاریخ : چهارشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۲ ۰۲:۳۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۵۲ | نظرات : ۵

        زنبیل یعنی چه؟
        کلاس سوم ابتدایی بودم
        معلمی داشتیم که بسیار بد اخلاق بود
        در یک محله زندگی می کردیم
        من هم مثل بچه های دیگر ِ روزگار خودم، کم و بیش شیطون بودم
        معلم ما بارها دیده بود که من در محله، شیطنت هایی انجام می دهم که او را خوش نمی آمد
        از این جهت هر بار که به مدرسه می رفتم، جز اولین نفری بودم که از من درس را پرسش می کرد
        من هم طبق معمول، یا دفتر نداشتم و یا آمادگی برای پاسخ به پرسش او را فاقد بودم
        از این جهت، همیشه یک پس گردنی از او نوش جان می کردم
        بهار از راه رسیده بود و درختان بعد از شکوفه دادن، میوه را بر شاخه ها نشانده بودند
        هوا هم رو به گرمی می رفت و میوه ها هم به مرور رنگ می گرفتند و پخته می شدند
        در یکی از روزهای خرداد ماه، معلم ما، مرا صدا زد و گفت:
        بعد از ظهر ساعت چهار با دوستت بیا خانه ی من که کارت دارم
        بی آنکه بدانم چه کاری با من دارد، با دوستم سر ساعت تعیین شده به خانه اش رفتیم
        همین که ما را دید، لبخندی به سوی ما پرتاب کرد و یک زنبیل دستم داد و گفت:
        با هم، آلبالوهای این دو درخت را بچینید، در زنبیل بریزید و ببرید و در بازار بفروشید
        ما هم چون از او می ترسیدیم، اطاعت کردیم و من درخت را بالا رفتم و آلبالو را چیدم و به دوستم که در پایین درخت،  زنبیل را در دست داشت، دادم تا در آن بریزد
        همینکه زنبیل پر شد، یک چای به ما داد و گفت:
        حالا بروید این آلبالوها را در بازار ماهی فروشان، بفروشید و بعد پول و زنبیل را بیاورید
        ما هم آلبالو ها را با زنبیل به بازار بردیم و بلافاصله به دلیل درخواست مشتریان زیاد، پنج تومان فروختیم
        همین که پنج تومان را در دستم دیدم، به موسی گفتم:
        امشب برویم سینما
        موسی گفت
        پاسخ معلم را چی بدهیم و زنبیل را چکار کنیم؟
        گفتم نیازی به پاسخ نیست
        اگر هم پرسید می گوییم، زنبیل و آلبالو را گوشه ای گذاشته بودیم که بفروشیم اما چون حواسمان نبود، یک نفر می آید زنبیل و آلبالو را می برد
        دوستم گفت
        حالا زنبیل خالی که در دستمان است-را- چکار کنیم؟
        گفتم می بریم به آقای ریزکار می فروشیم
        و بعد برای اینکه اثری از خودمان به جا نگذاریم، زنیبل را با قیمت پنج ریال به ریزکار فروختیم که پول ما شد، پنج تومان و پنج ریال
        اول رفتیم ساندویچی لقمه، چسبیده به کوچه دبیرستان دخترانه عفت، یک ساندویچ خوردیم تا گرسنه نباشیم
        بعد دو بلیط گرفتیم و رفتیم در سینما نشستیم و با دیدن یک فیلم هندی، مقداری هم گریه کردیم
        سینما که تمام شد، به خانه برگشتیم
        صبح دوباره به مدرسه رفتیم
        همینکه معلم مرا دید، با نگاهی تلخ در چشم من، به من فهماند که چرا زنبیل و پول آلبالو را برایش نبردم؟
        من اما بی خیال، توجه ای به این نگاه تلخش نکردم
        تا اینکه در راه خانه، مرا صدا زد و گفت:
        دیروز توانستید آلبالو را بفروشید؟
        چرا زنیبل را نیاوردید؟
        من گفتم، آقا
        دیروز من با موسی، زنبیل و آلبالو را کنار دیواری تکیه دادیم که بفروشیم اما نمی دانم و نمی دانیم در این میان چه کسی، زنبیل و آلبالو را برداشت و برد که ما او را ندیدیم؟
        گفت، ها
        زنبیل و آلبالو را دزدیدند و شما نفهیدید؟
        گفتم، آره آقا
        گفت فعلن از جلوی چشم من گم شو تا حسابتان را برسم
        من واقعن فکر کردم که می خواهد از ما حساب بپرسد
        برای همین، شب را- حسابی- حساب کار کردم تا هر پرسشی کرد، بتوانم پاسخ بدهم
        فردا که به مدرسه آمدم و وارد کلاس شدم
        معلم، هنوز شروع نکرده بود که درسی بدهد، گفت احمد پناهنده بیاید پیش تخته سیاه
        من هم خودم را آماده کردم که می خواهد از من حساب بپرسد و یا یک مسئله ای بدهد که حل کنم
        اما او جلو آمد و پرسید:
        زنبیل یعنی چه؟
        راستش می مات دخوشته بو یعنی ماتم برده بود یا مات زده شده بودم با این پرسش که ربطی به درس حساب نداشت
        بلافاصله یاد زنیبل ِ او با آلبالو افتادم و در پاسخ و فی البداهه گفتم:
        زنبیل یعنی گونی
        اولین چک در گوش چپم نشست و گفت:
        آره جان پدرت یعنی گونی
        دوباره پرسش را تکرار کرد که زنبیل یعنی چه؟
        در حالی که سوزش را در گوش چپم حس می کردم، پاسخ دادم:
        زنبیل یعنی کیسه
        چک دوم گوش راستم را نشانه رفت و گفت:
        آره جان عمه ات
        زنبیل یعنی کیسه
        دوباره پرسش را تکرار کرد که زنبیل یعنی چه؟
        این بار که از هر دو گوش درد می کشیدم و سوزش آن جگرم را می خراشید، پاسخ دادم:
        زنبیل یعنی ساکی دو دسته از جنس گالی* که در آن البالو می ریزند و می برند در بازار می فروشند و پول و زنبیل را بر نمی گردانند.
        نگاه تلخ و خشن در چشم من انداخت و گفت:
        پس معنی اش را یاد گرفتی
        در حالی که درد می کشیدم، سرم را به علامت تایید تکان دادم که بله
        بعد یک پس گردنی به من زد و گفت برو سر جایت بتمرگ
        من هم با درد و سوزش در دو گوشم، آرام رفتم سر جایم تمرگیدم و خوشحال از این بودم که بالاخره پاسخ زنبیل را دادم
        حالا از شما که این متن را می خوانید، پرسش می کنم
        زنبیل یعنی چه؟
        آلبالو چه معنی می دهد؟
        سینما رفتن مزه می دهد؟
        ساندویچ چی؟
        چک خوردن و درد و سوزش را تحمل کردن-برای فهم معنی زنبیل- لازم و ضروری بود یا نا لازم؟
        گناه من چه بود؟
        احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۳۱۶۹ در تاریخ چهارشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۲ ۰۲:۳۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        چهارشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۲ ۰۴:۳۳
        خندانک
        علی شاهی تخلص(محزون)
        چهارشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۲ ۱۵:۱۴
        سلام
        کاش در این صفحه می توانستم تندیس اشک را بتراشم، محزونم ومحزونتر شدم
        درود بر شما
        احمد پناهنده
        چهارشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۲ ۲۲:۲۰
        درود بر شنا و سپاس
        احمد پناهنده
        چهارشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۲ ۲۲:۲۱
        دروددبر شما دوست گرامی
        سپاس از حضور صمیمی شما
        دلشادم که خاطره را خواندید
        خوش و سلامت باشید
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        جمعه ۱۱ فروردين ۱۴۰۲ ۰۲:۰۴
        درود بر شما خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2