شنبه ۳ آذر
ستاره عاشق شد ۲
ارسال شده توسط شبنم حکیم هاشمی در تاریخ : پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۱ ۱۲:۲۸
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۹۰ | نظرات : ۱
|
|
ستاره عاشق شد؛ عاشق شمعی که در تاریکی میدرخشید!
ستاره به شمع گفت: «تو انعکاس منی در تاریکی زمین، و من انعکاس توأم در تاریکی آسمان. من و تو همپای هم ظلمت جهان را میشکافیم.»
شمع گفت: «ما چگونه میتوانیم انعکاس هم باشیم؟ تو یک ستارهای. بزرگ و باشکوهی. بر تمام جهان تسلط داری... اما من یک شمع کوچک و ناچیز بیشتر نیستم!»
ستاره گفت: «تو ظاهرت کوچک و ناچیز است، اما روحت بزرگ است؛ بزرگ و بیدریغ و مهربان، که عشق را شعله میکشد!
تو روشنایی روحت را از من وام گرفتهای، و من حقیقت وجودم را در شعلهی تو میبینم!
اگر تو آینهی من روی زمین نباشی، هیچکس از نطفهی تاریکی روشنایی را کشف نخواهد کرد!
من و تو پابهپای هم ظلمت را میشکافیم!»
در همین حال که ستاره با شمع حرف میزد و نور منتشر میکرد، شمع همچنان که گوش میداد شعله میکشید و قطره قطره آب میشد.
وقتی آخرین قطرهی شمع چکید و تمام شد روح او به شکل پرندهای از جنس نور به سمت آسمان پر زد و در قلب ستاره نشست... ناگهان شعلهای در آسمان درگرفت!
در همان هنگام، چند نفر پنجرههایشان را در شهر شب باز کردند و دیدند که یک شمع بزرگ در آسمان میدرخشد!
شبنم حکیم هاشمی
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۲۹۹۵ در تاریخ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۱ ۱۲:۲۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.