بانو "سیما منجزی ویسی" از شاعران قوم بختیاری در خوزستان، زادهی پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۵۷ خورشیدی در شوشتر است.
وی کارشناس زبان و ادبیات فارسی، و کارشناس ارشد روانشناسی و مترجم علوم قرآنی است.
ایشان در تیر ماه سال ۱۳۹۲ موفق به انتشار مجموعه سرودههایش با عنوان "تیگ نویس" با گویش بختیاری شده است. ویی همچنین پژوهشهایی در حوزهیی فرهنگ فولکلور بختیاری با موضوع آوازها و نغمههای زنانه "دی بلال و سوگینهها" را چاپ و منتشر ساخته است.
▪نمونهی شعر بختیاری:
(۱)
هو که سیر وابید ز خوس قیت خدا سی چنسه
دردی که رهد به گرونی دی دوا سی چنسه
او حیا رهد ز سرس وسته به غرنو نوم و نا
زک تی درده زلیخا دی حیا سی چنسه
آس اوید تیشه ن جا کوه منه مزگ خوس آورد
کر کوه کن جر و جر وا کر شا سی چنسه
بیژن ار منه چه شو دلبری وا مه اکنه
گله از قسمت و از بخت سیا سی چنسه
هو که بی سازم ابازه سر ناسازی بخت
ترکه بازی منه دو غرغر شا سی چنسه
هو که آستاره به شوگار دلس تو اکنه
مه تره شوسه بلا کرده تنا سی چنسه
دالو ار لشک تر خوس نگرهده ثمری
تر بو رهده کر بی بو و دا سی چنسه
هو که خو رهده دلس بال گدار شو مه
دی خدا زیده غم افتو و سا سی چنسه
هو که حرفس ز اول وسته سر زون همه
پر و پوش متل غاز و کلا سی چنسه.
(۲)
خدا نوشت دوتا سیو کال دلتنگی
مونه صویر و تونه بی خیال دلتنگی
اخواست سر نروی من خوت و نپیسه دلت
نهاد به گوشه لوت دی بلال دلتنگی
اخواست کوگ خیالی به چشمه سر نزنه
که منده تشنه به خین پیر دال دلتنگی
نوشتمون به لک شو چی آستاره و مه
که عاشقونه بمهنیم به مال دلتنگی
خدا نوشت ایمانه ز صو روز ازل
بهون نشین شم دیر مجال دلتنگی.
(۳)
خدا خدا انویسم خدا باشنه صدامون
دوواره هیوه بریزه به چاله دون دلامون
تش خیالمه از نو به تش بلازی بیاره
که نهله تیغش افتو دی زون گشه به تنامون
شرین کنه همو شربت که زهر اویده به جونم
که رنگ مرده گرهده تموم حال و هوامون
به زور هر چه که دونه رسونمون به سر خط
بلاکم ار که باشنه نفیر و جار و حیامون
نداره ای شو دم هوس نشون مه ن به گرده
بیو به دین نشونی بریم سراغ خدامون
بهیگ بخت ایمانه کلا رسی تیسه کند
نگوی ز حونه ی باوون کئو اویده تیامون
خدا نیاره او روزه که بی خدا بنشینیم
کمون رنگی دنیا دی نهله رنگ به حنامون.
▪نمونهی شعر فارسی:
(۱)
من آفتاب روبه زوالم قبول کن
سرخط یک طلوع محالم قبول کن
آیینهام مجال شکفتن نمیدهد
بغضی گلو گرفته و کالم قبول کن
تا کی طنین تیشه و هذیان بیستون
شبرین من! نمانده مجالم قبول کن
تا نو عروس ابن سلام تحیرم
وقت حلول حادثه لالم قبول کن
عمریست توی وهم پریدن بسوی ماه
دلبستهی پلنگ خیالم قبول کن.
(۲)
از تو چه پنهان
دردهای مبهمی دارم
که کودکیام را چنگ میزند
میبینی
چیزی به من اضافه نمیشود
از دست رفتهام
و غواصها
با دستهای خالی بر میگردند
تا مرگ
در چند قدمیام خرما خیرات کند
خالی شدهام
چون درهای بیرود
و بیهوده
چون دری که به کوچهای بنبست باز میشود
ببین
درهای که عقیم باشد
پایین دست سرسبزی را
نمیتوان برایش تصور کرد
میبینی
باید به رنگهای خاکستری دل ببندم
و حسرت رنگهای تند را
تنها نبضم میفهمد
که اینهمه قرمز میزند
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)