اینهمه خوشبختی محاله
دوستِ گردن کلفتش رُو تووی خیابان دید ، دوستش گفت : سلام بهمن ، چطوری ؟ همه چی ردیفه ؟
بهمن با آرامش ومتانت گفت : خوب ، ردیف ، بهشت ، همه چیز از روی حساب کتاب، به هرجایی نگاه میکنم فقط عدل و انصاف می بینم و برادری ، دیگه حتی خواهرا هم باهم برادر شدن .
بهمن ادامه داد : می بینم ازگردن کلفتی قطر گردنت همراستای گوش ات شده. آره، جزهمه چیز، اوضاع ردیفِ ردیفه، ارزونی که غوغا میکنه ، هیچ گیر و گوری نیست . فکرشو هم نمی کردم ماکتِ بهشت رُو روی زمین جانمایی کنین . بعد درحالیکه بشکن میزد با پویاییِ هرچه تمام ترشروع کرد به خوندنِ آواز : منو اینهمه خوشبختی محاله محاله محاله .
دوستش گفت : قبلاً اینجوری نبودی بهمن جوون ، خیلی ناشکر شدی .
بهمن آهی کشید وگفت : راست میگی، شُکر، صدهزارمرتبه شُکر که یه نفَسی داره میاد و میره، به لطف شماچیزی برامون که نمونده. خدا رُوشکرنفَس کشیدن هم که شماها دخلی توو اون ندارین، که اگه داشتین اونوهم موقوف میکردین .
تازه ، من بهمن ام ، رفیقِ انقلابم، وقتی با من شروع شدی یه نِی قلیون بودی با یه گردنِ ازمو باریک تر حالا ببین گردنه چی شده ، تبر نمی زندش . دقیقاً یه جای باحالی شده برای اصابتِ شمشیرِ امام زمان .
آره ، تازه من بهمن ام ، همون بهمنی که سرودشو ساخته بودین بهمنِ خونین جاویدان ، که هِی راه به راه میخوندیدش . خدائیش فکرش رُو هم نمیکردم منظورتون از اون سرود ، جاودانگیِ خونِ دلم باشه .
آره تازه من خوب خوبَشونم "بهمن" . فروردین که دین اش بنده خدا روو هواست. اردیبهشت هم بهشتش .
خرداد که دادِش دراومده . تیر که زرتش قمصورشده ، قلبش همه ش تیر میکشه .
مرداد هم که علاوه بر دادزدن ، آرزوی مُردن داره . شهریور که یه جورایی شهرش یه ور شده .
مهرهم که قبلاًموسم عِلم بود، اول افتاد به عرق خوری بعنوانِ مزه ماست وخیار میزد ولی ازوقتی کرونا اومده معتاد شده بَست میزنه و بجای مزه ، انگور مهری سق میزنه .
آبان که همه ش دنبالِ اینه که یه جایی بخوابه که آب زیرش نره .
آذر که با آزر نمیدونم بابا یا عموی حضرت ابراهیم، دست به یکی کرده مسابقه گذاشتن که هرکی به خدا بیشتر شرک بورزه برنده س .
دِی که همه ش توی دی ( یعنی دیشبه ) نمیدونم چرا هیچ امیدی به امروز، حتی به فردا نداره .
بهمن هم که حَی و حاضر جلوی چشماته ، می بینی که یه چپ و چُلیه مثل باقیِ چپ و چُلا .
اسفند هم که بنده خدا چهل ساله اسفند دود میکنه ، بگو به اندازه ی یه سرسوزن افاقه کرده باشه ، ابدا .
و اینهمه به برکت حضورِ شما دوستِ گردن کلفتِ عزیزمه ، که خیلی خوب بلدی حرف بزنی ولی عمل کردن ... چی بگم والله .
دوستِ گردن کلفتِ بهمن گفت : مثل اینکه خیلی از ما گردن کلفتا ناراحتی ؟
بهمن گفت : ناراحت ؟ آخه میتونم با دیدنِ کاخ نشینیِ شما مدعیانِ دین و کوخ نشینیِ مردمِ بدبخت، راحت هم باشم ؟ نمی بینی بعضی مردم نونِ خشک با آبجوش سق میزنن ، تووی یه دخمه زندگی میکنن ؟
نگو نه ، ولی تو هم یه روزی وجدان داشتی . خدا به دادِمون برسه .
چشمامون که خشک شد به مسیرِ قدمهای پاکِ امام زمون ولی امیدمون نه . امیدمون همیشه تروتازه س .
شماها هم برید بازهم بتازونید ببینیم آخرش به کجا میرسید . آره برو... به خدا که نه، به خاک سپردمت .
بهمن بیدقی 1400/6/12