سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        چه جالب !
        ارسال شده توسط

        بهمن بیدقی

        در تاریخ : دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۲۸
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۷۱ | نظرات : ۱۴

        چه جالب !
         
        چند سال پیش ، رفته بودم سلمونی
        نشستم تا نوبتم بشه
        یه نفراصلاح سرش تمام شد و شخصی که نوبتش بود ، بیرون ازمغازه با کسی مشغول به صحبت  کردن  بود. آقای سلمونی درب شیشه ای مغازه رُو باز کرد وبی آنکه آن شخص رُو بشناسه صدا زد: علی آقا ! او برگشت و درجواب اینکه اسمت علیه ؟ گفت : بله
        درحالیکه خنده ی ریزی روی لبانش بود گفت : بیا علی آقا نوبتته .
        لبخندها و خنده های ریز ، مغازه را طراوت بخشید و حال ها را خیلی ظریف ، عوض کرد .
        در ادامه ی این حالِ خوش ، آقای سلمونی صحبتهایی کرد که حال ها ، بیشتر از قبل خوب شد بگونه ای که قلبِ همه درمقابل خدا به خشوع آمد و با گریه ای از شوق ، قلبِ من خاموش ، بانگ الله اکبر سرداد .
        اوخاطره ای تعریف کرد که به دردِ همه میخورَد، به درد همیشه ی تاریخ ، تا بدانیم توکل به خدا از روی
        خلوص ، چه نتایج شگرفی بدنبال دارد .
        قبل ازآنکه آن ماجرایی را که شنیدم و دلم نیومد براتون تعریف نکنم میخواستم ازحضورتان معذرتخواهی کنم بخاطراینکه اعداد وارقام و کلمات یادم نمانده وبا تقریب بیانش میکنم . به بزرگیِ خودتان منو ببخشید گرچه آن اعداد وارقام و کلمات ، مهم هم نیستند . مهم اصل ماجراست . مهم خداست و فقط خدا .
        او گفت : مقداری پول نیاز داشتم فرض کنید برای اجاره وخرجیِ خونه و... حساب کردم 126500تومن شد . برام زیاد بود ومن هم نداشتم تا پرداختش کنم . به خدا توکل کردم وگفتم : خدایا نوکرتم لطفاً جورش کن ! مصمم و پُر ازایمان ، با خودم گفتم : خدا بزرگه جورمیشه انشالله . اینهمه سال خدا، آبروی بنده شو حفظ کرده ایندفعه هم درمورد مخلصش، مطمئنم همین کارو میکنه ، به بزرگیش شک ندارم .
        بسم الله گفتم و مغازه رو باز کردم و دعایی و خدایا به امید تو گویان ، مشغول به کار شدم .
        ( ماجرا مربوط به وقتی ست که اصلاح سر 4000 تومن بود )
        مشتری ها یکی پس از دیگری می آمدند و منهم ضمن رضایت وخوشحالی ، ازخدا که پنهان نبود از شما چه پنهان ، نگران بودم . که آیا تا آخر وقت ، مبلغ مورد نیازم جور میشود یا نه ؟ گرچه امیدوار بودم که بشود .
        تااینکه شب شد. دخل را شمردم ودیدم :120000تومنه . خدا رُو شکرکردم . فقط ۶۵۰۰ تومان کم داشتم قبل ازاینکه مغازه رُو  تعطیل کنم ، یکنفر آمد و از من خواست سرش را اصلاح کنم . هم او عجله داشت و هم من .
        وقتی کارش تمام شد، او را که نمیشناختم ، تشکری کرد ومقداری پول که رُند نبود و خورده هم داشت را روی میز گذاشت و از مغازه خارج شد . نه قبلاً اورا دیده بوده و نه بعدها دیدمش .
        باخودم گفتم این دیگه چه جورشه؟ این پوله چراخورده مورده داره؟ حواسم به خورده ی کمبودِ پولم نبود. ولی خدا همیشه حواسش به همه چیز هست .
        چه جالب !  پولی که گذاشته بود را که شمردم ، " ۶۵۰۰ تومن " بود .
        فقط  با بغض گفتم : با این بغضِ شادی ، که گلومو گرفته هیچ حرفی ندارم بگم خداجون که نگاهت به من هست ، فقط میگم خوب خدایی هستی .
         
        بهمن بیدقی 99/10/22

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۰۸۵۴ در تاریخ دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۲۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        سمانه هروی(خراسان)
        دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۱۳:۰۷
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۱۴:۳۶
        باسلام و عرض احترام بزرگوار
        هزاران سپاس
        ارسال پاسخ
        آرمان پرناک
        دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۱۴:۲۱
        سلام و درود بر جناب بیدقی بزرگوار
        ماجرای جالبی بود. من از خواندن و شنیدن اینگونه داستان ها
        لذت می برم. خصوصا" وقتی واقعی باشد. هم پند آموز هستند و هم یک تلنگر برای ما. سپاس ازینکه به اشتراک گذاشتید
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۱۴:۳۸
        باسلام و عرض ارادت آقای پرناک عزیز
        سپاسگزارم از نظر مملو از محبت و لطفتان
        این چه خوبه که خدا اینقدر هوای بندگانش را دارد . با این حس ، چقدر خیالمان راحت میشود . استرس ها فروکش میکند و حس خوبی سراسرِ وجودمان را فرا میگیرد . دراین میان اون توکله خیلی مهمه ، خیلی مهم
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۱۴:۵۹
        سلام و دورود راوان
        جناب بسیار جالب و خواندنی
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۱۵:۲۲
        باسلام و عرض احترام بزرگوار
        هزاران سپاس
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۱۵:۰۶
        روزی شخصی بسیار خسیس در
        رودخانه ای افتاده بود و عده ای
        جمع شده بودند تا او را نجات دهند.
        یکی از دوستانش دوید تا به او کمک
        کند روی زمین کنار رودخانه نشست
        و به مرد خسیس گفت: دستت را بده
        به من تا تو را از آب بالا بکشم.
        مرد درحالی که دست و پا می زد دستش را نداد!
        شخص دیگری همین پیشنهاد را داد،
        ولی نتیجه ای نداشت.
        ملانصرالدین که به محل حادثه رسیده
        بود، خود را به لب رودخانه رساند و به
        مرد گفت: دست مرا بگیر تا تو را نجات دهم...
        مرد بلا فاصله دست ملا را گرفت
        و از رودخانه بیرون آمد!!
        مردم در شگفت شدند و گفتند: ملا معجزه
        کردی این مرد دستش را به هیچ کس نمی داد...

        ملا گفت: شما این مرد را خوب نمی شناسید!
        او دست بده ندارد، دست بگیر دارد..!

        اگر بگویی دستم را بگیر می گیرد؛
        اما اگر بگویی دستت را بده نمی دهد!
        تهیدست از برخی نعمت های دنیا و
        خسیس از همه نعمات دنیا بی بهره می ماند.
        شهین عمرانی
        دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۱۶:۰۷
        درود

        استاد بیدقی گرامی

        نوشته ی آموزنده ای بود خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۲۲:۵۶
        باسلام و عرض احترام بزرگوار
        هزاران سپاس
        ارسال پاسخ
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۱۶:۴۱
        درود برشما استاد بیدقی عزیز وبزرگوار
        داستانی بسیار جالب ودوست داشتنی بود
        عالی وزیبا واموزنده که هرکس ایمان به خدا
        داشت وعقیده کامل خودش سازنده است و
        مشگل گشا؟
        افرین خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۲۲:۵۸
        باسلام و عرض ارادت بزرگوار
        بینهایت ممنونم از نظر مملو از مهربانی و لطفتان
        سلامت باشید و شادمان
        ارسال پاسخ
        بهنود کیمیائی
        دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۱۸:۵۹
        درود
        برشما
        بسیار بسیار
        عالی بود
        قلمتان توانا✏
        لذت بردم
        سبز بمانید🍃
        👍👍👍
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۲۲:۵۸
        باسلام و عرض ارادت بزرگوار
        بینهایت ممنونم از نظر مملو از مهربانی و لطفتان
        سلامت باشید و شادمان
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1