سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 28 آذر 1403
    18 جمادى الثانية 1446
      Wednesday 18 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        چهارشنبه ۲۸ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        سفر درونی - خاصیت های کوالیا
        ارسال شده توسط

        حسین راستگو

        در تاریخ : چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹ ۰۱:۵۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۸۲ | نظرات : ۱۶

        کوالیا
        این نوشته یه سفر کوتاهه به درون. اگه سفر درونی دوست داری بخون.
        منظورم از کوالیا رو قبلن هم توضیح دادم ولی الان از اول شروع می کنم.
        به یه رنگ خیره نگاه کن. مثلن یه سطحی که رنگ قرمز داره. یه لباسی که رنگ آبی داره. کوالیا خود اون رنگه. مثلن اگه به نقطه ای نگاه می کنید که سبز رنگه، خود سبز بودن کوالیاس.
        خیلی چیزهای دیگه هم کوالیا هستن. مثلن صداها. روی یه صدا تمرکز کن. اون صدا هم داره مستقیم درک میشه. منظورم از مستقیم اینه که هیچ کلمه ای و پیش فرضی برای دریافت شدنش وجود نداره. پس کوالیا چیزیه که مستقیم درک میشه.
        کوالیا خواص بسیار جالبی داره که باعث میشه بتونیم خودمون رو بهتر درک کنیم. یکی از خواص مهمش همین مستقیم، درک شدنشه. مثلا اگر شما بخواید اون رو برای کسی توضیح بدید غیر ممکنه. حتی برای خودتونم نمی تونید توضیحش بدید. برای مثال اگه بخواید آبی بودن آبی رو با کلمات بگید غیر ممکنه. ولی در همون لحظه ای که سعی به بیان دارید اگر کسی از شما بپرسه آیا رنگ آبی رو درک می کنید بدون شک می دونید که درک می کنید. این یک شکلی از تناقض ایجاد میکنه: چیزهایی که ما می دونیم چی هستن ولی نمی تونیم بیان کنیم! عجیب نیست؟
        کوالیا باعث میشه زندگی ما واقعی باشه. اگر کوالیا نبود ما وجود نداشتیم. به همین دلیل هم یه رباتی که واقعن هوشمند نیست بلکه ادای آدم بودن رو در میاره زنده نیست و اگر یه نفر  منفجرش کنه جنایتی انجام نداده.
        تا حالا خودت رو به عنوان فقط دریافت کننده کوالیا حس کردی؟ انگار حتی چیزی که بهش میگی من، حتی افکارت، احساساتت، هیجاناتت و تکانش هات همه از جنس کوالیا هستن و دارن دریافت میشن. تا حالا فکر کردی که در هر وضعی باشی این کوالیا رو درک میکنی و می تونی با توجه بهش تجربه ی بودن خودت رو داشته باشی؟ تا حالا درد رو به عنوان یه کوالیا بدون ترس تجربه کردی؟ حتی دردی که انقدر شدید باشه که به سمت بیهوشی ببرتت...
        تا حالا به آدمای دیگه به عنوان موجوداتی که "ممکنه کوالیا داشته باشن" نگاه کردی؟ چرا میگم ممکنه؟ چون واقعن راهی برای اطمینان از این که آدمای دیگه هم کوالیا دارن وجود نداره!!! ولی اگر فرض کنیم داشته باشن (و خوب طبق احتمالات این محتمل ترین فرضه...) اون موقع میشه به اون جنبه ی اونا هم احترام گذاشت. یعنی بدون این که مهم باشه سن و جنس و شخصیتشون چیه فقط به خاطر داشتن کوالیا برای خودشون دنیایی هستن که هیچ کس دیگه اون دنیا رو تجربه نمی کنه.
        تا حالا شده به این که یه کلمه چطور برات معنی دار میشه فکر کنی؟ مفاهیم ریز تر و اولیه تر به هم می پیوندن و یه مفهوم انتزاعی تر رو درست می کنن. مثلن سیب، از بوی سیب، قرمز، گرد و ... تشکیل میشه. این یعنی اگه اون مفاهیم اولیه نباشن سیبی نیست. و اون مفاهیم اولیه هم همگی به کوالیا ختم میشن. به عبارت دیگه هر چیزی که تجربه می کنیم مستقیم دریافت میشه و اگه چیزی مستقیم دریافت نشه، تجربه نمیشه. حتی همین کلماتی که داری الان می خونی. یه کلمه رو بگیر و ببین که چطور صوت خوانده شدن اون کلمه در ذهنت باعث میشه مفهوم اون کلمه به صورت مستقیم تجربه بشه.(البته صوت کلمه هم خودش کوالیاس)
        وقتی درک کنی دریافت مسقتیم کوالیا چیه، یه چیز دیگه رو هم درک می کنی: این که تکرار وجود نداره. یک کوالیا در هر لحظه یا داره دریافت میشه یا نمیشه. به عبارت دیگه وجود داشتن یعنی دریافت شدن. و دریافت شدن چیزی مستمره و نه چیزی که تمام شده و رفته. وقتی داری به رنگ قرمز نگاه میکنی اون رنگ داره دریافت میشه و تو هنوز هم نمی تونی توضیح بدی چیه، فقط می تونی همونجوری تازه تجربش کنی.
        تا حالا شده درک کنی که هیچ لحظه ای وجود نداره؟ که مفهوم زمان مثل باقی مفاهیم مرکب یه چیز ساختگیه و تنها چیزی که هست همون دریافت مستقیمه؟ تا حالا شده حس کنی نسبت به دریافت مستقیم چقدر بی توجه هستی؟

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۰۴۲۳ در تاریخ چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹ ۰۱:۵۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        مسيحا الهیاری
        شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹ ۱۴:۲۵
        نام مطلبتون فریبم داد متاسفم .. سفر ی در کار نبود جز واگویه هایی گسیخته خودتون میدونین چی دارین به خورد جماعت میدین یه مقوله ای را از جایی میشنوید بعد ناشیانه خودتون هم گم میشین داخلش .شما گفتین میخواین ما را به سفر درون ببرین بعد چند مثال و تعریف که میدونی این چیه این همونه و آخرش پریدین به مقوله سخت زمان و تمام. ..پس پیشنهاد میکنم کتاب دندان ببر از پاتوییچل را بخونین تا مفهوم سفر درون را بدونین
        دوست من این مقولات مقدمه میخواد اطلاعات و تجربه و شناخت قبلی میخواد متاسفم
        حسین راستگو
        حسین راستگو
        شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹ ۱۹:۲۰
        سلام وعرض ادب
        چه جزم اندیش خندانک
        ارسال پاسخ
        سینا خواجه زاده
        شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹ ۲۰:۲۷
        درود بر شما جناب راستگو
        با عرض ارادت خدمت جناب الهیاری بزرگوار، بنده نیز معتقدم نام مطلبتون کمی با متن فاصله داشت. چون بیشتر درباره ی برخورد انسان با بیرون بود، نه درون. کلید واژه ی متن، واژه ی ((دریافت)) بود، که دوباره بر میگردد به ((بیرون)) نه ((درون))
        البته چندان که بخواهم گلایه مند باشم متأسف نیستم. اطلاعات جالبی منتقل می کنید که بابت آن ممنونم. متنهاتون خیلی طولانی نمی شه...
        به نظر حقیر، در بحث های علمی، ذهن خواننده کمترْ انتظار گویش محاوره ای دارد. گویش محاوره ای تنها در حدی که بحث خیلی خشک و جدی نباشد. اما در بیشتر متنِ شما، از گویش محاوره ای استفاده شده است، آن هم در موضعی با این درجه ی اهمیت.
        روی هم رفته، تلاشتان برای ایجاد دیدگاه های متفاوت و نو در ذهن ها آشکار است. و خوب دست تنها، با کمبود زمان، بنده انتظار معجزه ای بهتر از این ندارم.
        و بابت همینکه هست،
        بسیار سپاسگزارم
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        حسین راستگو
        حسین راستگو
        شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹ ۲۱:۵۶
        سلام و عرض ادب
        واقعیت اینه که افراد بسیاری در سراسر دنیا برداشت اشتباهی از درون دارن. مثلن وقتی کسی راجع به ناخودآگاه حرف می زنه فکر می کنن این یعنی درون. یا موضوعات مثل عشق و عرفان باعث میشه افراد فکر کنن سفر درونی یعنی واکاوی اون موضوعات. سفر درونی یعنی درک کردی چیستی خودتان. چیزی که در این مطلب به اون توجه میشه البته. این که بعضی دوستان انقدر در ساختارها و قالب های خودشون فرو رفتن که واضحات رو هم دیگه نمی تونن بپذیرن به من ربطی نداره. من واضحات رو عرض می کنم و بعد از اون با خود فرده که بگیره یا نگیره. در مورد لحن محاوره ای هم دلایلی دارم. شاید اصلی ترین دلیل این باشه که ملت ما عادت کردن که با کلاس گذاشتن و استاد بازی کردن باهاشون حرف زده بشه. به نظر من هیچ چیزی در این دنیا نه آقا بالاسر داره و نه لازم داره. تفکر کردن نیازی به دیگران یا لحن خاصی نداره.
        با ارادت بسیار هر چند به این صورت دریافت نشه...
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        سینا خواجه زاده
        سینا خواجه زاده
        شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹ ۲۳:۰۹
        دیدگاه هایی داریم که به آنها وفادار نخواهیم ماند، در حدی که ارزش یک بحث برای دفاع از آنها را داشته باشد.
        حسین راستگو
        حسین راستگو
        شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹ ۲۳:۱۹
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        فرشاد اقبالی
        دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹ ۱۸:۲۹
        سلام مهندس عزیز , مثل همیشه نحوه ارائه مطلب شما مناقشه برانگیز شد و من تقریبا با آقای خواجه زاده نظر نزدیکی دارم , حالا آقای الهیاری عزیز هم خیلی تند برخورد کردند و البته کمی حق هم دارند چون صادقانه عرض کنم مطالب را طوری بیان می کنید که موجب اغتشاش فکری میشه , در حقیقت مطلب علمی شما مثل شعر برخی شاعران عزیز هست که فقط خودشان مطلبشان را می فهمند با این تفاوت که مردم در مورد آن شعرها فکر می کنند خب شاعر نتونسته منظورشو برسونه ولی مطلب شما به علت اینکه علمی است به صورت یک چیز مغز خراب کن تلقی میشه , به هرحال یک مقاله علمی در باره کوالیا و فیزیولوژی مغز برایتان می فرستم که کمی رهگشاست
        حسین راستگو
        حسین راستگو
        دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹ ۲۱:۵۶
        سلام وعرض ادب
        والا به نظر من متنی که نوشتم مشکلی نداره. ولی کسی که خواننده است باید یه حداقل اعتمادی به نویسنده بکنه و همراه بشه. من فقط می تونم به شما عرض کنم که مطالبی که بیان می کنم بسیار دقیق هستن. در ضمن من سالهاست کار ترجمه مقالات روانشناسی و روانپزشکی از فارسی به انگلیسی و از انگلیسی به فارسی رو انجام میدم و چیزهایی که در این مقاله هست برای من تازگی نداره. به هر حال شما می تونید از این نوشته پیامش رو دریافت کنید و می تونید پشت تلقی های خودتون بمونید. من فقط به ساده ترین حالت ممکن بیان میکنم. واقعیت اینه که من اصلن برای همه نمی نویسم بلکه برای معدود افرادی می نویسم که حوصله و صبر زندگی کردن با مطالبم را داشته باشند.
        راستی من سالهاست که در مورد روانشناسی و علوم شناختی و عصب شناسی در حال مطالعه و همکاری با بعضی دوستانم هستم و فکر نمی کنم هیچ کدوم از دوستانی که تا بحال نظر دادند از جمله شخص حضرت عالی به توانایی علمی من واقف باشید.
        به هر حال ارادتمندم
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        فرشاد اقبالی
        فرشاد اقبالی
        سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹ ۰۰:۲۴
        با سلام تلقی بنده فقط علم نوین و همین مقاله است و شما هم مختارید بر تلقی و تدریس خود باقی بمانید خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        فرشاد اقبالی
        دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹ ۱۸:۲۹
        دانشمندان شروع به یافتن رموزی کرده اند که مدت هاست فلاسفه را سردرگم کرده اند. “کریستوف کخ”
        خودآگاهی یا هوشیاری (consciousness) درواقع هر آنچیزی است که شما تجربه می کنید. نجوایی که در سر شما شنیده میشود, مزه شیرین شکلات خامه ای, دندان دردی که کلافه تان کرده, علاقه شدید شما به فرزندانتان و دانستن این حقیقت تلخ که روزی تمام این احساسات از بین میروند.
        به گزارش ژورنال نچر، منشا و طبیعت این تجربه ها که گاهی به عنوان یک qualia مطرح میشود از دوران باستان تاکنون معما بوده است. بسیاری از فیلسوفان مدرن که به تحلیل ذهن میپردازند, که شاید برجسته ترین آنها دنیل دنت از دانشگاه Tufts باشد، ماهیت خودآگاهی را مانند یک توهین غیرقابل تحمل به باورهایشان میدانند. باور به کوالیا دنیا را دنیایی بی معنا و پوچ میداند و آن را یک توهم تعریف میکند. به این ترتیب, آنها یا وجود کوالیا را رد میکنند یا استدلال هایی بیان میکنند که به هیچ وجه نمیتوان آنها را به صورت علمی بررسی کرد.
        اگر این ادعاها درست باشد, این مقاله خیلی کوتاه خواهد شد.همه ی آن چیزی که من باید توضیح دهم این است که چرا شما، من و همه افراد دیگر متقاعد شده ایم و بر این باوریم که همیشه احساساتمان را داریم. اگر دندان من آبسه کرده باشد, یک برهان پیچیده که بتواند من را قانع کند که درد یک توهم است و حقیقت ندارد نمیتواند درد من را کاهش دهد. به عنوان کسی که علاقه خیلی خیلی کمی به این استدلال های نامیدکننده درباره مشکلات ذهن و بدن دارم باید خودم دست به کار شوم و به دنبال پاسخ این سوالات بروم.
        اکثریت محققان خودآگاهی را به عنوان یک چیزی معین پذیرفته و به دنبال درک ارتباط آن با جهان عینی هستند که توسط علم توصیف شده است. بیش از ۲۵ سال پیش فرانسیس کریک (Francis Crick) و من تصمیم گرفتیم بحث های فلسفی را در مورد خودآگاهی کنار بگذاریم (که حداقل از زمان ارسطو دانشمندان به آن مشغول بودند) و به جای آن به دنبال ردپای فیزیکی آن باشیم. چه چیز شگفت انگیزی درباره ماهیت مغز وجود دارد که باعث خودآگاهی میشود؟ هنگامی که ما بتوانیم این موضوع را درک کنیم، امید است که بتوانیم به حل مساله اساسی تر نزدیک شویم.
        طراحی مطالعات
        ما به طور خاص به دنبال همبستگی نورونی در خودآگاهیNCC) ) هستیم. به بیان دیگر ما به دنبال حداقل مکانیسم ها و ساختار های نورونی به هم پیوسته ای هستیم که برای درک هر نوع تجربه خاص از خودآگاهی کافی است. برای مثال چه اتفاقی در مغز شما باید رخ بدهد تا شما تجربه دندان درد را داشته باشید و آن را درک کنید؟ آیا باید بعضی سلول های عصبی با فرکانسی خاص و جادویی نوسان الکتریکی داشته باشند تا این درک انجام شود؟ آیا باید چیز خاصی مثل نورون های خودآگاهی وجود داشته باشند و در آن لحظه فعال شوند؟ این سلول ها در کدام قسمت مغز قرار دارند؟
        همبستگی نورونی در خودآگاهی (NCC)
        زمانی که NCC را تعریف میکنیم, عبارت ‘حداقل’ بسیار مهم است. مغز در کل نیز میتواند به عنوان یک NCC مطرح شود, خب بالاخره مغز در همه حال مشغول بوجود آوردن تجارب متفاوت است. اما جایگاه خودآگاهی میتواند فراتر از این محدوده باشد. نگاهی به طناب نخاعی بیندازید. لوله ای انعطاف پذیر از بافت عصبی با تقریبا ۴۵ سانتی متر طول در درون ستون فقرات و با حدود یک میلیارد سلول عصبی. اگر طناب نخاعی به وسیله ضربه به ناحیه گردن به طور کامل قطع شود، قربانیان در پاها، بازو و کمر به بالا فلج می شوند، قادر به کنترل روده و مثانه خود نیستند و احساسی نسبت به بدن خود نخواهد داشت. با این حال یک فرد با فلج همه اندامها (tetraplegics) هم میتواند تجربه های گوناگون خود را در زندگی ادامه دهد, آنها میتوانند ببینند, بشنوند, بو کنند, احساس کنند و احساسات خود را به همان اندازه که پیش از آن حادثه به یاد می آوردند به یاد می آورند.
        یا مخچه (مغز کوچک) را که در قسمت پایینی پشت سر قرار دارد در نظر بگیرید. یکی از قدیمی ترین مدارهای مغز در دوره تکامل است، که در کنترل حرکتی، وضعیت ایستادن و راه رفتن و اجرای روان توالی های پیچیده در تحرکات موتور حرکتی (motor movements) دخیل است. نواختن پیانو، تایپ کردن، رقص روی یخ یا صخره نوردی – همه فعالیت هایی هستند که در آنها مخچه دخیل است. این قسمت دارای شگفت انگیزترین نورون های مغز است که Purkinje cells نام دارند که دارای شاخه هایی هستند مانند یک مرجان دریایی و دینامیک الکتریکی پیچیده ای دارند. همینطور مخچه دارای بیشترین تعداد نورونها، حدود ۶۹ میلیارد است (بیشتر آنها سلول های گرانولی ستاره ای شکل هستند). (چهار برابر بیشتر از کل نورونها در سایر نواحی مغزی).
        اگر بخشی از مخچه توسط سکته مغزی یا چاقوی جراح از بین برود، چه اتفاقی برای خودآگاهی می افتد؟ خیلی جزئی! بیمارانی که دارای اختلالات مخچه ای هستند ازبعضی نقائص مینالند, مثلا نواختن درست و روان پیانو و یا تایپ کردن روان با کیبورد اما هیچ وقت در مورد ازدست دادن جنبه ای از خودآگاهی خود شکایتی نمیکنند. آنها به خوبی می شنوند، می بینند و احساس می کنند، حسشان نسبت به خود را حفظ می کنند، رویدادهای گذشته را به یاد می آورند و همچنان قابلیت برنامه ریزی برای آینده را دارند. حتی اگر فردی بدون مخچه متولد شود تاثیری بر تجربه خودآگاهی فرد نمی گذارد.
        تمام این دستگاه وسیع مخچه ای ربطی به کسب تجارب ذهنی ندارد . چرا؟ نکات مهمی در مدار آن وجود دارد، که بسیار یکدست (متحد الشکل) و موازی هستند (مانند باتری هایی به صورت موازی متصل می شوند). مخچه تقریبا به طور انحصاری یک مدار تغذیه مستقیم است: مجموعه ای از نورونها، نورونهای بعدی را تغذیه می کنند، که به نوبه خود مجموعه دوم بر مجموعه سوم تاثیر می گذارد.
        هیچ حلقه های بازخورد (Feedback loop) پیچیده ای وجود ندارد که با حرکت فعالیت الکتریکی به عقب و جلو منجر به ایجاد نوسانهای مجدد در مدار شود.(با توجه به زمان مورد نیاز برای تکمیل ادراک آگاهانه، اکثر نظریه پردازان نتیجه می گیرند که این پردازش باید شامل حلقه های بازخوردی در مدارهای مغزی باشد.) به علاوه, مخچه عملا به بیش از صد ها یا بیشتر ماژول محاسباتی مستقل تقسیم می شود. هر یک از آنها به طور موازی با ورودی ها و خروجی جداگانه و غیر همپوشان کار میکنند و حرکات موتورهای مختلف یا سیستم های شناختی را کنترل می کنند. آنها به ندرت با هم تعامل می کنند – ویژگی دیگری که برای خودآگاهی ضروری است.
        جایگاه خودآگاهی پس کجاست؟
        درس مهمی که از نخاع و مخچه می آموزیم این است که جن خودآگاهی تنها زمانی که هر بافت عصبی تحریک شود، ظاهر نمی شود. چیز های بیشتری مورد نیاز است. این عامل اضافی در ماده خاکستری یافت می شود که قشر مغزی، سطح بیرونی مغز را تشکیل می دهد. این یک ورقه لایه لایه از بافت عصبی پیچیده و به هم پیوسته در اندازه و عرض یک پیتزا ۱۴ اینچی است. دو تا از این ورقه ها، به شدت چیندار شده، همراه با صدها میلیون سیمهای ارتباطی آنها (ماده سفید) در درون جمجمه چپانده شده اند.تمام شواهد در دسترس بر ایجاد احساسات توسط بافت قشر مغز دلالت دارد.
        ما می توانیم جایگاه خودآگاهی را حتی بیشتر محدود کنیم. به عنوان مثال، آزمایش هایی که در آن محرک های متفاوتی به دو چشم چپ و راست وارد شوند. تصور کنید یک تصویر از دونالد ترامپ فقط برای چشم چپ و یک تصویر از هیلاری کلینتون فقط برای چشم راست شما قابل مشاهده باشد. میتوانیم تصور کنیم که شما ممکن است تصویر مخلوطی از برهم نهی عجیب و غریب Trump و Clinton را مشاهده کنید ولی در واقع شما Trump را برای چند ثانیه خواهید دید، پس از آن او ناپدید خواهد شد و کلینتون ظاهر خواهد شد، پس از آن او نیز میرود و Trump دوباره ظاهر خواهد شد. این دو تصویر در یک چرخش بی پایان عوض و بدل میشوند, به همین خاطر است که دانشمندان علوم اعصاب به این پدیده رقابت دوچشمی یا (binocular rivalry) میگویند. چون مغز شما یک ورودی مبهم دریافت می کند، نمی تواند تصمیم بگیرد: آیا Trump است، یا کلینتون؟
        اگر به طور همزمان، شما در داخل یک اسکنر مغناطیسی که فعالیت مغز را ثبت میکند ، دروغ بگویید، آزمایشگران متوجه خواهند شد که مجموعه گسترده ای از مناطق قشری مغز، که به عنوان “منطقه داغ خلفی” یا (posterior hot zone) شناخته شده است، فعال می شند.این قسمت، بخشهایی از قشرهای آهیانه ای (Pareital) ,پس سری (Occipital) و گیجگاهی (Temporal) در بخش عقبی قشری را شامل می شود و نقش بسیار مهمی را در ردیابی چیزهایی که میبینیم بازی میکند. جالب اینجاست که قشر بصری اولیه که اطلاعات را از چشم دریافت میکند، آن چیزی که سوژه می بیند را مشخص نمیکند. یک همچین سلسله مراتب کاری مشابهی نیز در شنوایی و حس پیکری وجود دارد: قشر شنوایی اولیه و قشر حس پیکری اولیه مستقیما مشارکتی در درک محتوای تجربیات بدست آمده از شنوایی و حس پیکری ندارند. اما در عوض مراحل بعدی پردازش که در ناحیه داغ خلفی یا posterior hot zone انجام میگیرند در این ادراک آگاهانه نقش دارند (از جمله درک تصویر ترامپ و کلینتون در مثال بالا) .
        شواهد بالینی
        روشنگر بیشتر این مساله، شواهد علی از دو منبع بالینی هستند: تحریک الکتریکی بافت قشری و مطالعه بیماران پس از دست دادن مناطق خاص مغزی ناشی از آسیب یا بیماری. قبل از برداشتن تومور مغزی یا محل تشنج صرعی بیمار، برای مثال در عمل جراحی مغز و اعصاب, نقشه فعالیتی نواحی قشری نزدیک به محل ضایعه توسط تحریک مستقیم با الکترود ها ترسیم میشود. تحریک ناحیه داغ خلفی (posterior hot zone) موجب وقوع احساسات و حسهای متنوعی میشود.این محسوسات از قبیل چشمک زدن نور, دیدن اشکال هندسی، اعوجاج چهره ها، توهم شنوایی یا بصری، احساس آشنایی یا غیرواقعی بودن، تمایل به حرکت اندام خاص و غیره باشد. تحریک قشر جلوتر مغزی اما موضوع متفاوتی است: به طور کلی تجربه ی مستقیمی را ایجاد نمی کند.
        منبع دوم بینش به دست آمده از بیماران مغز و اعصاب است که از نیمه اول قرن بیستم شکل گرفت. جراحان گاهی اوقات مجبور می شدند کمربند بزرگی از قشر پیش-پیشانی را برای حذف تومورها یا برای مقابله با تشنجهای صرعی بردارند. چیزی که قابل توجه است این است که چگونه این بیماران غیرعادی ظاهر میشدند.از دست دادن بخشی از لوب پیشانی اثرات مخرب خاصی داشت: بیماران,اختلالاتی مانند عدم مهار احساسات یا اقدامات نامناسب، اختلال در اعمال حرکتی یا تکرار غیرقابل کنترل اعمال یا کلمات خاص را از خود نشان می دهند. اگرچه، پس از انجام این عمل جراحی، بدون هیچ شواهدی مبنی بر اینکه حذف وسیع بافت پیشانی به طور قابل توجهی بر تجربه ی آگاهانه آن فرد تاثیر گذار باشد, شخصیت و IQ آنها بهبود می یافت و آنها برای سالهای طولانی زندگی می کردند. برعکس، حذف مناطق حتی کوچکی از کورتکس خلفی، جایی که منطقه داغ در آن قرار دارد، می تواند منجر به از دست رفتن کل انواع محتوای آگاهانه شود: بیماران قادر به تشخیص چهره یا دیدن حرکات، رنگ یا مکان نخواهند بود.
        بنابراین به نظر می رسد که مناظر، صداها و سایر محسوسات زندگی، طوری که تجربه می کنیم، توسط مناطق درون قشر خلفی ایجاد می شوند.تا آنجا که می توان گفت، تقریبا تمام تجربیات آگاهانه، منشاشان آنجاست. اختلاف اساسی بین این مناطق خلفی با بیشتر قشر پیش-پیشانی چیست که به طور مستقیم در محتوای ذهنی و انتزاعی مشارکت ندارند؟ حقیقت این است که هنوز نمی دانیم. با این وجود هیجان انگیزتر این است که یافته ای اخیر نشان می دهد که دانشمندان علوم اعصاب ممکن است به دانستن آن نزدیکتر شده باشند.
        درباره نویسنده:
        کریستف کخ دانشمند ارشد و رئیس موسسه علم مغز آلن در سیاتل است. او از مشاوران مجله ساینتیفیک امریکن بوده و کتب بسیاری را به رشته تحریر دراورده است. یکی از این کتاب ها “خودآگاهی, اعترافات یک تقلیلگرای رمانتیک (۲۰۱۲)”(Consciousness:Confessions of a Romantic Reductionist) است.
        حسین راستگو
        حسین راستگو
        سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹ ۰۷:۱۵
        بله قربان شما پدر علم نورولوژی هستید. فقط تا پریروز که متن های من رو بخونید به این موضوع بی توجه بودید و الان به صورت ناگهانی و جهشی با خوندن دو تا مقاله تبدیل به پدر این علم شدید. کاش تجدید نظر میکردید و کمی هم فکر. هنوز هیچ کس به صورت علمی نتونسته بگه کوالیا چیه. دو جهت در توجیه این پدیده وجود داره که البته هر دو حتی در سطح فرضیه هم نیست. چیزهایی که شما مطرح کردید هم هیچ ارتباطی با موضوعی که من دارم میگم نداره. من انتظار ندارم کسی بگه حرفای من درسته ولی انتظار دارم اگر کسی می خواد نظر بده حداقل فهمیده باشه من چی نوشتم و بیخود کباده علم و دانش برای من نکشه. در مورد شما متاسف شدم، کاش به جای این روش تقابل مابانه لااقل نکته ای که در این متن گذاشتم رو درک میکردید، برای زندگیتون لازم بود...
        ارسال پاسخ
        نیما ابراهیمی
        دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹ ۲۱:۲۸
        با سلام و درود
        متن را خواندم و نیاز به فکر کردن دارم که هضمش کنم و بعد مکالمه کنیم.
        ولی در کل از خواندنش لذت بردم.
        این که نقد دریافت می کنید خودش نشونه خوبی هست چونکه یک نفر باید آنرا با دقت خوانده باشد تا نقد بکند.
        هرچند لحن تندی را که دیدم نمی پسندم و جواب شما را پسندیدم که با همان لحن جواب ندادید.
        گاهی آدم های درونگرا خوب فهمیده نمی شوند، چون بنظر من این متن شما زیباتر و قابل تامل تر است. هرچند متن آقای اقبالی را پرینت کردم تا سر حوصله بخوانم، اما آزاد بودن انسان در گفتن نظرش هست که زیباست و نقد هم خودش بنوعی داخل شدن در بحث است.
        در هر حال فعلا پاراگراف آخر متنتان سوالهایی هست که جوابشان در خواندن همان سوال هست و هرکس پاسخ خودش را خواهد داشت و این می تواند بخشی از همان کوالیا باشد.
        فعلا
        خندانک خندانک خندانک
        حسین راستگو
        حسین راستگو
        دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹ ۲۱:۵۸
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        نیما ابراهیمی
        سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹ ۲۲:۱۲
        درود بر شما
        به این مقاله تان بیشتر از بقیه می توانم شاعرانه نگاه کنم. چقدر دنیا زیبا بود اگر می توانستم فقط از دریچۀ همین نوشته شما به آن نگاه کنم. اما چه کنم که کش مکش های درونی ام من را گاهی در آن غرق و گاهی از آن دور می کند.
        یعنی اگر فکر می کردم این متن را (نعوذبالله) خدایی گفته که من فقط آن را کورکورانه می پرستم، دیگر تمام بود. هیچ اندیشه ای آزارم نمی داد. هیچ چیز از فیلتر کوالیایم عبور نمی کرد که ارزش برگشتن و فکر کردن را داشته باشد. شاید آن وقت 200 سال عمر می کردم یا نه، همین فردا می مردم و هیچ اندوهی نبود. نه برای من و نه برای بقیه.
        آه که چقدر دوست داشتم در همین نقطه می ماندم. برای چند لحظه، چند روز، یک عمر یا هرچقدر که بی وقفه تجربه اش می کردم.
        دیگر دلم بحال زنان مچاله شده ای که مادرانی هستند که بالاتر از آن ها مهربانی ای وجود ندارد، مردهایی که غرورشان را برای خانواده زیر پا گذاشته اند، یا آن آدمی که در راهی اشتباه از جان و مالش می گذرد و قاشق به دست عملیات انتحاری می کند تا نهار را با پیامبر بخورد، یا ... نمی سوخت. اصلا دلم بحال هیچ کس نمی سوخت. آرزوهایم رنگ می باختند، اهدافم تغییر می کردند و می رفت در گله میمون ها برای خودم خانواده ای می ساختم و خوشبخت ترین موجود زندۀ دنیا می شدم.
        امروز سوار تاکسی شدم، یک نفر را که اشتباه سوار کرده بود وقتی خواست بپیچد و فهمید که از مسیر او دور شده، بی آنکه کرایه بگیرد پیاده کرد و با حروف منقطع گفت هر کس دوست دارد برود "فلان جا" مختار است، و وقتی من را پیاده کرد کرایه را از همه کمتر گرفت. نمی توانم به او فکر نکنم. قطعا از نوع حرف زدنش آشکار بود که درگیری روحی دارد و رفتارش بسیار خالصانه و پاک. از فکرم بیرون نمی رود. شاید او خود من بودم، فقط در ماشین هورمون های اشتباه ترشح شده و روحمان جابجا شده، نمی دانم. کاش می شد متقاعدش کنم که کوالیا چیست. کاش اصلا خودم کاملا می پذیرفتم که کوالیا همه چیز است. کاش می شد با خوردن دارو یا یک عمل جراحی کوالیا را تنها چیز قابل درک می دانستم. آنوقت از کنار شهروندانم که روز بروز لاغر تر و مچاله تر می شوند با لبخند می گذشتم و لااقل من ناراحتی خودم را بی معنی میافتم.
        زمان مثل باقی مفاهیم مرکب یه چیز ساختگیه؟ (تصور کن مغزم از سمت چپ منفجر شد و از سمت راست بیرون پاشید) بگمانم این را در مفاهیم دیگری هم خوانده ام. همیشه جالب و خواندنیست.
        چقدر به دریافت مستقیم بی توجه هستم؟ قبلا گفتم که گاهی به دنیا فقط بصورت مادی نگاه می کنم. بگمانم به نوعی درگیر توجه به دریافت مستقیم می شوم. در واقع حس می کنم یک وضعیت دفاعی بدن هست که با تمرین فعالش می کنم و آنوقت همه تحلیل ها و احساسات می روند.... دلسوزی، ترحم، نگرانی، حرص، طمع، آرزو، زمان، افسوس و پشیمانی و .... همه و همه.
        مدت زیادی هست که نتوانسته ام به آن دنیای بی نقص سفر کنم. شاید با نوشته های شما بال های زنگ زده ام از هم باز شوند و از ساقۀ مغزم به سر شاخه های آرامش برسم.
        تکرار وجود نداره
        فکر کنم جنگجویان شمالی (وایکینگ ها) شعاری شبیه به این داشتند که وقتی به جنگ می رفتند می گفتند نه پشیمانی ای و نه بازگشتی. من به والهالا خواهم رفت.
        یک جورهایی بخشی از آن را با دستکاری های شاعرانه، می توانی تفسیری از کوالیا بدانی و بخش دیگرش را نقدی بر آن.
        کاش... کاش... کاش... کاش هم کوالیا بود
        خندانک خندانک خندانک
        حسین راستگو
        حسین راستگو
        چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹ ۰۸:۳۱
        سلام وعرض ادب
        ممنونم از این که خواندید ، درک کردید، و بعد نظر دادید.

        در مورد کوالیا باید عرض کنم یک پیش زمینه است برای بیان باقی موضوعات و تمام زندگی نیست هر چند ممکن است این طور به نظر بیاید. در متن های آتی موضوعات بازتر می شوند. ممنونم که هستید.
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        نیما ابراهیمی
        نیما ابراهیمی
        چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹ ۱۸:۵۹
        سپاس گرامی
        عجیب است برای نیم یا یک ساعتی مطلبتان غیب شده بود و فکر کردم پیام من هم ارسال نشده و الآن دیدم که سرجایش است.
        شاید هم اینترنت من مشکل داشته باشد.
        ممنونم که می نویسید
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1