از زمان کودکی علاقه زیادی به مطالعه داشتم و در هر زمینه ای هرچه بدستم می رسید می خواندم , اشعار خوب و رمان و مجلات و روزنامه و ... شعر نو را دوست داشتم و بعضا بفکرم می رسید چیزی بنویسم ولی خب نوشتی به کی و کجا می خوای نشون بدی , کیه شعرتو تحویل بگیره و مثلا چاپش کنه , این بود که از خیرش می گذشتم , بعدها که کامپیوتر و اینترنت از راه رسید تصمیم گرفتم دریک سایت شعر ثبت نام کنم یعنی حدود ده سال پیش , موقع ثبت نام مرحوم مادرم و برادرم هم بودند و هردو گفتند مرد حسابی آخه تو کی شاعر بودی , اینهمه شاعر بزرگ تو این شهر هست , یک چیزای بی ربطی می نویسی و آبرومونو می بری . من هم به شک افتادم و محافظه کاری شهرستانیم گل کرد و یک اسم کاملا مستعار انتخاب کردم ولااقل بفکرم نرسید با تخلص ثبت نام کنم , خیلی ها توی سایت شعر بودند که اینطوری شعر می گفتند و کسی نام اصلی آنها را بلد نبود . به هرحال تقصیری نداشتم , زندگی در شهرستان مقیدات خاص خودشو داره وخلاصه عرض کنم در شهرستان اکثرا نمی پرسند کی هستی , می پرسند از کیا هستی و اگر کار بیربطی بکنی به حساب همه خانواده و فک و فامیلت هم نوشته شده و در تاریخ شهرستان ثبت و ضبط می گردد تا نسلهای آینده نیز بیاد داشته باشند!!!!
وفکر نکنید این امر خاص ایران یا شهر ماست همه شهرهای کوچک دنیا از شبه جزیره کامچاتکا بگیر برو تا اروپا و امریکا همین مشکل را دارند .
خلاصه بعد از مدتی این سایه من در سایت شعر کار و بارش گرفت و دوستانی پیدا کرد و بعضی شاعران بزرگ هم کارشو پسندیدند و افتاد در مسیر تعالی و ترقی . کم کم حس ناخوشایندی نسبت به این سایه خودم در من پیدا شد و در واقع این سایه مثل یک بختک افتاده بود روی من و داشت نفسم را می گرفت تا اینکه دیگه از دست این موجود خیالی که حاصل فکر و زحمت منو می بلعید خسته شدم و برای همیشه خاموشش کردم و البته هنوز هم آنجاست و بعضی شعرهاش هم سر از سایتها درآورده و بین مردم می چرخه .
البته خب مهم نیست اون بیست سی تا شعر که کاری ذوقی بود و حالا هرچی شده که شده وفقط حضور در آن سایت فرصتی مغتنم بود چرا که همنشینی با افراد بزرگ واقعا مفیده و آدم چیزهای زیادی یاد می گیره , مثلا یک مورد یک آقای جوان و کم و سن و سالی که زحمتی کشیده بود و عروض و قافیه آموخته بود اونجا افتاده بود دوره و هی اشعار مردم را تقطیع می کرد و می نوشت آقا وزن شعرت درست نیست و غیره تا سرانجام به یکی از اساتید دانشگاه و شاعران برجسته آنجا برخورد کرد و ایشان در توضیح مفصلی قضیه را اینطور تمام کرد که عزیزم ما شعر می گوییم برای زیبا سخن گفتن نه برای وزن و قافیه و قالب و مثالی هم آورده بود که الان در دانشکده ادبیات اساتیدی هستند که بطور چشمی یک شعر بلند را تقطیع می کنند ولی خودشان قادر به گفتن یک بیت شعر نیستند ودر مقابل کسانی بوده اند که از وزن و عروض و قافیه هیچ بلد نبوده اند و شعر سروده اند و مورد توجه مردم هم قرار گرفته است , به هر روی خوشحالم که اینجا منو به اسم واقعی خطاب می کنند و دیگه سایه اون بختک منحوس روی من سنگینی نمی کنه و ضمنا برای حل مساله شهرستانی " از کیا هستی " خانه داخل شهر را هم فروختم و به یکی از شهرکهای اطراف کوچ کردم که برای خودش یک مینی شمال تهران هست و کسی را با کسی کاری نیست , حتی اسم بعضی نقاطش را هم شبیه تهران انتخاب کرده اند مثل زعفرانیه یا منظریه وهشتاد هزار نفر هم جمعیت داره و اینکه میگم اطراف فکر نکنید دور هست , چسبیده به شهر اصلی و فقط یک پل هوایی اونو جدا می کنه و اصلا نام شهرک هم زیبنده اش نیست و یک شهر تمام عیار و شیک و تر و تمیزی هست , در طول چند دهه اخیر شهرما از نظر جمعیت و وسعت پنج شش برابر شده و از نظر امکانات پزشکی و سایر موارد به هیچ روی قابل مقایسه با زمان قدیم نیست بطوریکه از کشورهای همجوار برای معالجه و درمان به اینجا سفر می کنند و این توسعه با شدت و حدت کماکان ادامه دارد. البته از نظر گردشگری و جاذبه های طبیعی و تاریخی هم شهر ما در ایران کم نظیر هست و هرچقدر که بگم تا نبینید حق مطلب ادا نخواهد شد , به امید خدا بعد از ریشه کن شدن این ویروس منحوس به اینجا سفری داشته باشید و یادم افتاد که از عزیزانی که این مطلب را می خوانند استدعا کنم حتما پروتکل های بهداشتی را در این سخت ترین پاییز دنیا بقول یکی از مسئولین وزارت بهداشت رعایت فرمایید .امسال اوایل پاییز داشتم دنبال یک شعر زیبا می گشتم تا برای آشنایان بفرستم و هرچه گشتم دیدم همه قدیمی و تکراری و یا غمگین هستند و گفتم خودم یک شعری جور کنم شبیه شعرهای شاد کتب مدرسه , نوشتم و دیدم بدک نیست و گفتم لااقل این یکی را یک جایی منتشر کنم تا مثل قبلی ها بباد نره و این سایت را انتخاب کردم که انصافا چیزی از سایت شعرقبلی کم ندارد . این بود ماجرای بختک . شاد و تندرست باشید.
چقدر جالب بود
من هم زمان مدرسه یعنی دوران ابتدایی تا راهنمایی وقتی شعر یا متنی رو مینوشتم هیچ وقت نمیگفتم که شاعر و نویسندش منم 😄
همیشه فکر میکردم که اگه بگم من اینو نوشتم همه مسخرم میکنن
من از دوران ابتدایی از زمانی که شعرو شناختم عاشقش شدم و اینقدر این عشق زیاد بود که الان ۱۲ سال میگذره اما اولین شعر ی که خوندم رو هنوز فراموش نکردم اسم شاعر پروین دولت آبادی بود
از اون زمان شعرای کتاب رو مینوشتم و به درو دیوار اتاقم میزدم
و هروز آرزو میکردم ایکاش شاعر بشم
از کلاس سوم شروع به نوشتن کردم اما کودکانه
و تا پارسال مخفیانه مینوشتم و دلم نمیخواست کسی بفهمه من شعر هم میگم😄😄
اما خب من هم با همین سایت شعر به این قضیه پایان دادم
مطلبتون جالب بود و منو یاد خودم انداخت