يکشنبه ۴ آذر
اشعار دفتر شعرِ بهانه شاعر ساناز افضلی
|
|
طعم گیلاس می دهد رویاهایم
بچش ...!
بی بوسه کالند لبانم...
|
|
|
|
|
سودی نخواهد داشت بردل شکسته ای که بند خورده است با اشک......
|
|
|
|
|
باور می کنم ...!
بدون هیج حرکتی کیش ومات شده ام...
آنقدر نیامدی….
که نبودنت عادت شد...
|
|
|
|
|
بنویس ...!
بنویس با چشمانی باز از خاطرات گم شده در وهم رو�
|
|
|
|
|
سرمای وجود سال هاست
که کرده گرفتار مرا
....
|
|
|
|
|
چشمانم خیس است از نگاهی که شلاق زد بر دلم
و تنی که عریا
|
|
|
|
|
چتر منطق ....
جهنم یعنی....
چشمانت ....
قایق زندگی ....
|
|
|
|
|
و آن هنگام ...
که دموکراسی وام می گیرد از دیدگانت
تکلیف
|
|
|
|
|
باران که می بارد ...
به سیم آخر هم زدم ...
بگذار...
زندگی ما داستانی متفاوت شود...
تمام
|
|
|
|
|
تو را صدا می زنم!
ای خفته در خواب های روزگار...
می شنوی؟!!
خاموشی فریاد مرا ...
|
|
|
|
|
زمان را نگه دارید!
........
.......
|
|
|
|
|
این همه عشق و نفس ارزانیت
این نگاه بی قرار زندانیت
این همه آرزوهای قشنگ قربانیت
این دل و ق
|
|
|
|
|
آتش دل
دوستی مرا گفت :
" فرو نده بغض هایت را که آتش می زن
|
|
|
|
|
درد دارد!
وقتی صدای پرندگان سرزمینم گرفته است ....
و بال
|
|
|