سه شنبه ۴ دی
اشعار دفتر شعرِ رُگا شاعر بهاره کیانی قلعه سردی(بهار)
|
|
دلتنگ یعنی من که در خود جان سپردم
|
|
|
|
|
ترسم که نیایی و به در خیره بمانم
|
|
|
|
|
مست می گردد دلم با جرعه ای دمنوش تو
|
|
|
|
|
حق نداری به کسی دل بسپاری جز من
|
|
|
|
|
بی تو با روح تن خسته از این جان چه کنم؟
|
|
|
|
|
آسمان از غصهام بارید او کاری نکرد
|
|
|
|
|
سالها شد در فراقت بی قراری میکنم
|
|
|
|
|
ببین خون دل این شاعر از خودکار میریزد
|
|
|
|
|
چون سیبِ به بالاشده ی رو به صعودم
|
|
|
|
|
حال این غمزده بدجور خراب است، نخند
|
|
|
|
|
بی تو دلگیر ترین جمعه ی یک پاییزم
|
|
|
|
|
خنده بر عاشق غمدار، حرام است حرام
|
|
|
|
|
بعدِ من دل به رقیبم بده، بدجور برقص
|
|
|
|
|
دلِ خوشباورم روزی،شکوفا میشوی حتما
|
|
|
|
|
هرگز شده در باور خود گم شده باشی
|
|
|
|
|
میشود درمانده اما فکر درمان بود، نه؟
|
|
|
|
|
در همهمهی مردم این شهر، غریبم
|
|
|
|
|
عاشق شدن بایک نظر را دوست دارم
|
|
|
|
|
با من از رفتن نگو، رفتن خرابم میکند
|
|
|
|
|
باز کن پنجره را تا که بفرماید عشق
|
|
|
|
|
عاشقی! سر در گریبان شد ولی چیزی نگفت
|
|
|
|
|
هرشبِ این عمر با رویای چشمت خرج شد...
|
|
|
|
|
چشمِ تارم پس از او یکسره بارانی بود
دلم از شورشِ غم، هرشبه طوفانی بود
|
|
|
|
|
من از تبار بهارم، تو اهل بارانی
گلایه های دلم را چرا نمیخوانی
|
|
|
|
|
میکند مستِ مرا موی پراکندهی تو....
|
|
|
|
|
قسمتِ ما چه شده از دل هم سیر شدن
مثل خوابِ بدِ یک شبزده تعبیر شدن
|
|
|
|
|
در شهرِ نگاهم شده طوفان، بغلم کن
آشوبم و دلواپس و گریان بغلم کن
|
|
|
|
|
ای قلم امشب دوباره بر دل دفتر برقص
|
|
|
|
|
ای کاش دور قلبم دیوار میکشیدم
|
|
|
|
|
نبودت از تن دیوار ها غمخوار می سازد
امید آخرم را نا امیدی تار می سازد
|
|
|
|
|
زیر و رو کرده نگاهت عاشقِ دلگیر را
تحتِ چشمان تو فهمیده دلم، تاثیر را
|
|
|
|
|
تمام عشق، امشب از جهان من جواب شد
غروبِ فصل عاشقی، طلوع التهاب شد
|
|
|
|
|
مثل چَشمت ساغرِ چشمِ کسی مستم نکرد
هیچکس مانند تو، در عاشقی مَردَم نکرد
|
|
|
|
|
عشق بی چشم تو رویای محال است، بیا
خندهی از ته دل خواب و خیال است، بیا
|
|
|
|
|
بعد از تو مثل خانهای متروک و آوارم
نام دل ویرانهام را من چه بگذارم؟
|
|
|
|
|
ای کاش دلآشوبیام آرام بگیرد
آرامش از این خندهی پُر دام بگیرد
|
|
|
|
|
در حسرت دیدار تو بیدار و دگر هیچ
لب تشنهی نوشیدن دلدار و دگر هیچ
|
|
|
|
|
رفتنت را مهر و ماهِ آسِمان باور نداشت
دفتر و خودکار من الهام اغواگر نداشت
|
|
|
|
|
آخر چرا خود را تو رسوا کردی ای دل
هرجا رسیدی سفره را وا کردی ای دل
|
|
|
|
|
پاییز شد و سر زده آن صبح پرندت
آن موسم دل دادن دنیا به روندت
|
|
|
|
|
خواهشی دارم مرا با بغـض درگیرم نکن
خـاطـراتت را نَبَـر، از زندگی سیرم نکن
|
|
|
|
|
به تو ای عشق اگر گوش فرا میکردم
چهقیامت من از این عشق بهپا میکردم
|
|
|
|
|
بغض شد سهمم ز تو، ای یار،خیلی خسته ام
قسمتم هرگز نشد دیدار، خیلی خسته ام
|
|
|
|
|
به اعجازیکه اشکم بابتش بر قاب میافتد
وَ شهری از تماشایش بهاستعجاب میافتد
|
|
|
|
|
شورانده من را رفتنش، چون ابرِ بارانی
چون وحشت هر روزهی طفل دبستانی
|
|
|
|
|
من برای بودنت هر دم دعا کردم رفیق
با تمام عشق نامت را صدا کردم رفیق
|
|
|
|
|
کجای قصه پَر زدی که بیکران ندارمت
شبیه ابر دلپُرم که باز هم ببارمت
|
|
|
|
|
عشـق ایمــان مرا سوزاند،دنیــا پیشکش
هرکه میخواهد بسوزاند،تمـاشـا پیشکش
|
|
|
|
|
بعد از این،شبتاسحر باغصههابیدار...نه
چشمهای منتظر، هی بر در و دیوار...نه
|
|
|
|
|
بغض بسته راه آوازم ، گلویم گیر نیست
دست یک انسان عاشق لایق زنجیر نیست
|
|
|
|
|
بعد از این دیگر نمیگیرم سراغ عشق را
از چنینعشقیکه عادت شد،رهایم کن برو
|
|
|