صفحه رسمی شاعر نیلوفر (دختر پاییز)
|
نیلوفر (دختر پاییز)
|
تاریخ تولد: | دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۱ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | يکشنبه ۲۱ شهريور ۱۳۹۵ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | ایران |
علاقه مندی ها: | بسکتبال ... |
امتیاز : | ۱۰۷۱ |
تا کنون 220 کاربر 1012 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: من دختر پاییزم نشان از برگ پاییزی...
من دختری زاده پاییز و یک بسکتبالیست هستم.... |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
آذر دخت...دختر شیرین بهر تلخ... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۰۶۲۲ در تاریخ سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۹ ۲۰:۳۱
نظرات: ۸
|
|
نترس از حیله باز و نترس از سد کوه چو افتاب بی باک ادامه بده ...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۰۸۷۹ در تاریخ پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۸ ۲۱:۰۶
نظرات: ۹
|
|
می گویم برایت درد من ؛ ای ماه من...
تا بدانی درد من ...شاید کنی درمان من....
ماه خونی تو مرا دانست ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۶۴۷۲ در تاریخ جمعه ۱ شهريور ۱۳۹۸ ۰۱:۴۵
نظرات: ۴۴
|
|
به تنگنا امدم دیگر...
دلتنگ بودنم کافیست... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۴۶۰۴ در تاریخ پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۸ ۱۸:۳۸
نظرات: ۴۶
|
|
گریه های بی صدا...
ضجه های خاموش.... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۴۳۵۱ در تاریخ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۸ ۰۲:۵۷
نظرات: ۳۸
مجموع ۲۴ پست فعال در ۵ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر نیلوفر (دختر پاییز)
|
|
راهب جلوی در معبد منتظر من مانده بود.و وقتی مرا دید به سمتم آمد:((دخترم آمدی؟ بیا تو .خوش برگشتی .بیرون هوا سرد است است بیرون نمان!)) یک نگاه کلی از بیرون به معبد انداختم.این اولین بار بود که معبد این
|
|
شنبه ۱۷ فروردين ۱۳۹۸ ۰۳:۳۵
نظرات: ۱۲
|
|
تاریکی مرا در آغوش گرفته بود. حتی می توانستم دستانش رو روی کمرم احساس کنم.دستانی که از تارو پودسرما بود.سردم شده بود و نمی توانستم تکان بخورم. چشمانم بسته بود و من هر چه تلاش میکردم بازشان کنم نمیشد .
|
|
سه شنبه ۱۳ فروردين ۱۳۹۸ ۰۴:۴۵
نظرات: ۱۰
|
|
و باید به خاطر عقاید مردم توی معبد دفن بشی) <
|
|
شنبه ۱۰ فروردين ۱۳۹۸ ۰۲:۴۳
نظرات: ۱۰
|
|
تنهایم بگذارید بگذارید رها باشم.اگر کسی اطرافم نباشد به کس دیگری هم نیاز نخواهم داشت .بعضی اوقات باید تنها ماند چون بعضی ها کاری میکنند که به افراد دیگری هم احتیاج داشته باشیم به آنها نیاز داشته باشیم
|
|
پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۰۲:۲۱
نظرات: ۱۱
|
|
بیشتر اوقات در موقع خواب های وحشتناکم صدایم میگرفت ولی گاهی هم در واقعیت اتفاق می افتاد.نمیدانم شما برایتان این اتفاق افتاده یا نه .بگذریم .جریان آن روز از این قرار بود. آن روز مادرم فامیل هایش ر
|
|
چهارشنبه ۱۵ شهريور ۱۳۹۶ ۱۵:۳۳
نظرات: ۱۴
مجموع ۱۲ پست فعال در ۳ صفحه |