صفحه رسمی شاعر نیلوفر (دختر پاییز)
|
نیلوفر (دختر پاییز)
|
تاریخ تولد: | دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۱ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | يکشنبه ۲۱ شهريور ۱۳۹۵ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | ایران |
علاقه مندی ها: | بسکتبال ... |
امتیاز : | ۱۰۷۱ |
تا کنون 220 کاربر 1012 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: من دختر پاییزم نشان از برگ پاییزی...
من دختری زاده پاییز و یک بسکتبالیست هستم.... |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
بسه دیگ....
مگ دل یه دختر چقدر دووم میاره؟؟ ...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۹۰۷۰ در تاریخ جمعه ۱۷ شهريور ۱۳۹۶ ۱۲:۴۹
نظرات: ۶۲
|
|
ای دوست جانم به قربانت کجایی....
آه که دیگرمن مردم ازجدایی.... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۸۹۶۶ در تاریخ دوشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۹۶ ۲۰:۴۴
نظرات: ۹۱
|
|
ز این مطلب برایت پندی باشد.... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۸۸۵۷ در تاریخ جمعه ۱۰ شهريور ۱۳۹۶ ۱۲:۴۰
نظرات: ۳۶
|
|
نرم وشکننده ام چون برگ خشک پاییزی.. ...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۸۶۵۷ در تاریخ پنجشنبه ۲ شهريور ۱۳۹۶ ۱۲:۳۶
نظرات: ۶۶
|
|
آری شااعرم گر ندانی عاشقم.... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۸۵۶۲ در تاریخ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶ ۰۱:۱۵
نظرات: ۷۵
مجموع ۲۴ پست فعال در ۵ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر نیلوفر (دختر پاییز)
|
|
ادمی را برای هر دردی درمانی قرار داد...همان خدایی ک مهر را افرید و قلب را خانه اش نهاد....درد را افرید و مرهم را در دل ک دریای عشق بود غرق کرد....و این گنجینه را در اعماق دل و در انتهای تاریکی گورخانه
|
|
يکشنبه ۲۹ تير ۱۳۹۹ ۲۰:۴۰
نظرات: ۲
|
|
ارشا روی تخت چوبی خوابش گرفته بود و من هم از گشنگی دل درد گرفته بودم...چندبار خواستم بیدارش کنم ولی دلم با من یکی نبود.تصمیم گرفتم خودم برای خودم غذایی دست و پا کنم .وسایل زیادی نداشت غذادرست کرد
|
|
شنبه ۲ شهريور ۱۳۹۸ ۰۴:۴۳
نظرات: ۰
|
|
از دهان چه بیرون رانم که هر سخن به خودی موجب پرشور تر شدن اتش درون سینه ام می شود....و مرا در اندرون اتش بیش از پیش میسوزاند.... ای حاکم قلب های شکسته ....مرا بسان مرده ای بنگر که هنگ
|
|
شنبه ۲۲ تير ۱۳۹۸ ۰۰:۳۶
نظرات: ۱۰
|
|
تا حالا فکر میکردم ک نباید به کسی اعتماد کنم ....فکر میکردم نباید چشمامو ببندم تا توی دره های اطرافم نیوفتم....من توی مسیر باریکی راه میرم ک دورش پر از دره های ترسناک و عمیقه....اون زیر تاریکه...چیزی
|
|
شنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۰۴:۰۹
نظرات: ۲
|
|
صدف روی صندلی کنار پنجره نشسته بودو بیرون را نگاه میکرد و یکی از ان برادران عجیب در حالی که یک دستش روی شانه صدف بود و به من نگاه میکرد بالاسرش ایستاده بود. من در حال قدم زدن و کلنجا
|
|
چهارشنبه ۲۸ فروردين ۱۳۹۸ ۰۳:۴۰
نظرات: ۴
مجموع ۱۲ پست فعال در ۳ صفحه |