صفحه رسمی شاعر محمودرضا رافعی (رافع)
|
 محمودرضا رافعی (رافع)
|
تاریخ تولد: | يکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۳۷ |
برج تولد: |  |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | يکشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۴ | شغل: | می ، نمی داند حریف جام کیست .نی که می داند دل پیغام چیست |
محل سکونت: | تهران |
علاقه مندی ها: | شعر ، داستانک ، گرافیک ، مجسمه سازی |
امتیاز : | ۲۲۵۳ |
تا کنون 175 کاربر 661 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: گر به اندازه ی یک شمع نور اندازیم .
چه جهان پر فروغی می سازیم .
تا به دسواره ی یاری خیزی داری .
رو کن ، توشه ی رستخیزی داری .
|
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
دار قالی :
رنگ زمینه : ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۹۵۴۹ در تاریخ يکشنبه ۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۸:۱۷
نظرات: ۷
|
|
دیر آمده ای
نیست دگر قصه ی فرهاد ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۹۴۴۷ در تاریخ پنجشنبه ۳۱ فروردين ۱۴۰۲ ۱۱:۲۹
نظرات: ۸
|
|
مرا درگیر چشمان سیه کردی
مهیا باش
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۹۳۳۷ در تاریخ دوشنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۲ ۰۸:۱۱
نظرات: ۱۴
|
|
آوای عشق را
آواز قو ، به گوشها رساند
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۹۲۴۲ در تاریخ پنجشنبه ۲۴ فروردين ۱۴۰۲ ۲۰:۱۵
نظرات: ۸
ثبت شده با شماره ۱۱۴۹۲۸ در تاریخ يکشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۱ ۰۸:۱۰
نظرات: ۴
مجموع ۱۵۶ پست فعال در ۳۲ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر محمودرضا رافعی (رافع)
|
|
خسرو پرویز همانند بسیاری از شاهان که چندین همسر داشتند به دختر زیبای دیگری به نام شیرین نیز علاقه مند گشته بود . اما و
|
|
پنجشنبه ۱۰ تير ۱۴۰۰ ۱۷:۰۲
نظرات: ۰
|
|
تازه بالای لب ماهی سیاه کوچولو سبز شده بود و صدای دو حبابه ی او ، خبر از بلوغ زودرس می داد . اول صبح ، ماهی ی کاکل پسر ما جلو آیینه رفت و پولک
|
|
دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۱۵:۳۷
نظرات: ۱۲
|
|
داش مشتی : آدم لوطی مسلکی بود ولی اخمو . حرف او تو محله حرمت داشت ، ولی پای اوسا کریم که میومد وسط ، می شد گوله ی نمک و چرب زبونییاش گل می کرد . راز و نیازش هم با بقیه ی آدما&nb
|
|
دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۹ ۰۵:۳۱
نظرات: ۷
|
|
روز رستاخیز بود و نتیجه ی امتحانات را اعلام می کردند ! جوجه اردک زشت بدلیل امتیاز پایینی که کسب کرده بود جهنمی شد . پدر و مادر جوجه اردک ، بهشتی شدند . مادر که از این خبر ناگوار ، فرومانده
|
|
يکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۹ ۰۵:۳۷
نظرات: ۱۵
|
|
کاموایی بنفش : آلاله ، همین که رج آخر ژاکت کاموایی رو کور کرد ؛ با شوق به تن کرد و از خونه زد بیرون . تنها تفریح او دیدن ویترین مغازه های بالا شهر بود . مثل همیشه تا از اتوبوس پیاده شد ، رف
|
|
جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۴۹
نظرات: ۲
مجموع ۹ پست فعال در ۲ صفحه |