صفحه رسمی شاعر محمودرضا رافعی (رافع)
|
 محمودرضا رافعی (رافع)
|
تاریخ تولد: | يکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۳۷ |
برج تولد: |  |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | يکشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۴ | شغل: | می ، نمی داند حریف جام کیست .نی که می داند دل پیغام چیست |
محل سکونت: | تهران |
علاقه مندی ها: | شعر ، داستانک ، گرافیک ، دکوراتیو |
امتیاز : | ۲۸۸۵ |
| تا کنون 211 کاربر 819 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: به شعر تو نمی رسم ؛ هر چه کنم نگاه تو --- ترانه های نارسا ، نشانه رفته راه تو --- در این مسیر نانجیب ، منم و گونیای خود --- با چه خطوطی بکشم , شعاع نور ماه تو |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
|
اصرار نکن هر آنچه دیدی باشند
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۴۱۸۵۲ در تاریخ ۱۰ روز پیش
نظرات: ۴۴
|
|
|
جای تاوان ، نمی مونه
اگه گل ... تشنه بمونه
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۴۱۷۱۳ در تاریخ ۲ هفته پیش
نظرات: ۴۴
|
|
|
لب دریا خبری نیست
به ژرفا بزنیم ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۴۱۵۸۹ در تاریخ ۲ هفته پیش
نظرات: ۱۷
|
|
|
چون قطار لحظه ها در ایستگاه زندگی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۴۱۴۴۶ در تاریخ ۲ هفته پیش
نظرات: ۱۳
|
|
|
اگر در تاب بازی ها
دو دل هستی که برگردی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۴۱۳۰۷ در تاریخ حدود ۱ ماه پیش
نظرات: ۸
| مجموع ۱۷۹ پست فعال در ۳۶ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر محمودرضا رافعی (رافع)
|
|
|
پشه بند : ( قسمت ۲ ) عمیق شدن در خنکای آبی ی آسمونِ ؛ بعدشم بیدار شدن با آهنگ یاکریم روی آنتن ؛ کِیفِ وصف ناپذیری می داد . یه شب که در این حال و هوا بودم ، به رخت خواب رفتم و آر
|
|
چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۰۳:۴۶
نظرات: ۹
|
|
|
پشه بند : قسمت ۱ غروب های تابستون ، مادر ، پس از آب و جاروی پشت بام ؛ زیلوها رو پهن می کرد . رخت خواب ها را یک طرف باز می نمود تا برای
|
|
دوشنبه ۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۰۳:۱۹
نظرات: ۷
|
|
|
ادامه داستانک سوء تفاهم ( قسمت آخر ) : ... در اثر یک سوء برداشت ؛ من و همسرم جای خریدار اتومبیل و همکار پسرم را اشتباه گرفتیم . تا جایی که من قصد داشتم اتومبیل
|
|
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۰۳:۰۴
نظرات: ۱۴
|
|
|
طنز سوء تفاهم (قسمت اول ): اول صبح ، ماشین پسرم را در سایت دیوار آگهی نمودم . نزدیکای غروب ، خانمی تماس گرفت و ساعت بازدید را برای ۸ شب فیکس کردیم ؛ تا بخاطر مسائل
|
|
پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ ۰۳:۳۵
نظرات: ۱۵
|
|
|
گردنبند آبی : ﺧﯿﻠﯽ دوست داشتم با اون بازی کنم ؛ ولی از من دوری می کرد . نجمه صداش می کردن . زبونش رو نمی فهمیدم . مادرم خدا بیامرز می گفت اینا عرب خوزستان هستند .. &
|
|
سه شنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۳ ۰۳:۰۴
نظرات: ۱۰
| مجموع ۱۵ پست فعال در ۳ صفحه |