اینک منم و رقص اتش,درگوشه اتاق محقرم,,بر صندلی چوبی و شکسته ای که صدای فرو ریختنش سکوتم را درهم میشکند,چشمان تب زده ام را میبندم,,درکشمکش ارزوهای برخاک مانده دربدرم,درمیان هزار ناکامی دربدر و مرده در
(نامه یک دختر سرطانی به خداوند)_سلام,,سلام خدای خوبم,,من از گوشه اتاقی تاریک که هیچ پنجره ای ندارد با تو حرف میزنم,,مرا ببخش اگر سرفه های پی در پی و خونین امانم نمیدهد,,پروردگارا,,میدانی که مدتی است ز
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.