(نامه یک دختر سرطانی به خداوند)_سلام,,سلام خدای خوبم,,من از گوشه اتاقی تاریک که هیچ پنجره ای ندارد با تو حرف میزنم,,مرا ببخش اگر سرفه های پی در پی و خونین امانم نمیدهد,,پروردگارا,,میدانی که مدتی است زندگی خنده را از قاموس بودن نابودم,از من ربوده,,دردی مبهم سرنوشت مغمومم را درهم پیچیده,,,خدایااااا,,خسته ام,نومید,,,,نفس نیمه جانم در حریم سینه تب زده ام اسیر است,,خدای خوبم,,من زیبایی ام را میخواهم,این موی ریخته,این سینه بریده به کار من نمی اید,,,من موی پریشان میخواهم,,زیبایی زنانه ام را میخواهم,,,خدایاااااا,خسته ام,دلشکسته,,,میدانم که نگاه ترحم انگیز این مردم بی درد زودتر از این بیماری جانسوز مرا زنده به گور مرگ تدریجی ام میکند,,الهی,,مگر برای نشان دادن عظمت و قدرتت چیزی و کسی جز من نداشتی؟درشتی گفتارم را به تلخی دردم ببخش,اخر مگر من جز تو کسی رادارم؟فریاد بی فرجامم را کجا سر دهم؟خدایااااا,,دلشکسته ام,,امشب رهسپار کوی توام,,توان جان کندن تدریجی را ندارم,,مرا بخاطر گناه بی گناهیم ببخش,,,دوستت دارم