صفحه رسمی شاعر بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
|
بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
|
تاریخ تولد: | شنبه ۱۳ مهر ۱۳۵۳ |
برج تولد: | |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۴ | شغل: | کارمند |
محل سکونت: | تهران |
علاقه مندی ها: | شعر .داستان.متن.خاطره نویسی |
امتیاز : | ۳۵۰۱ |
تا کنون 224 کاربر 924 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: این فصل همه سوزاست وآه
شب دراز وشب هراس
گوییااین شب نداردنورماه
ارزش این مردمان ازلطف آن نامردمان
همقدرکاه...... |
|
|
|
اشعار ارسال شده
ثبت شده با شماره ۴۵۳۷۰ در تاریخ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۴ ۰۹:۴۴
نظرات: ۷۲
|
|
قفس تنگ ونفس بند
دگر حسی نمانده برشکر خند ...
|
|
ثبت شده با شماره ۴۵۰۴۳ در تاریخ چهارشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۴ ۱۴:۱۹
نظرات: ۵۷
ثبت شده با شماره ۴۴۹۳۲ در تاریخ شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۴ ۱۱:۱۲
نظرات: ۴۱
|
|
جمال قدسیان تویی نغمه ی عارفان تویی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۴۴۸۴۵ در تاریخ چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۰:۰۴
نظرات: ۳۶
|
|
چی میشد بهار باد توهم بیای ...
|
|
ثبت شده با شماره ۴۴۷۴۸ در تاریخ يکشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۴ ۰۹:۵۹
نظرات: ۳۱
مجموع ۱۴۲ پست فعال در ۲۹ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
|
|
کوستان برفی تکیه برصندلی چوبی کنارآتشدانی باآتش روبه ذوال درماه دی ماهی و درنیمه شبی سخت وسرددرون کلبه ی تنهایی درامتداد کوهستان برفی .بادشدیدی درحال وزیدن است که توده های برف یخ زده راباخو
|
|
چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۰۶
نظرات: ۸
|
|
نامه های عاشقانه ی من بنام آنکه عشق سبز را در دل سرخ جای داد به زیور ها بیارایند مردم خوبرویانرا توسیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی آه....آری با قلبی افسرده وقلمی شکسته هرگز نم
|
|
چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴ ۱۵:۵۳
نظرات: ۱۲
|
|
من خدای را دیدم که از عرش به فرش آمده بود برای براورده کردن حاجت خانواده ی دهقانی...ماجرای عشق وفداکاری دوبرادرکه در دل تاریکی شب وبدور از چشم هم از سهم محصول خویش به سهم همدیگر می ریختندبرای رفع گرفت
|
|
پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۴ ۱۱:۴۵
نظرات: ۶
|
|
زندگی جاده ایست مستقیم وگاه پرپیچ وخم زندگی راهیست بی پایان که اززمان تولدشروع وتاابدادامه دارد زندگی فرازوفرودهاوآمدهاونیامدها رازها ونیازهای فراوان دارد زندگی جنگ وصلح قهروآشتیست زندگی آوارگی درماند
|
|
شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۴ ۱۶:۴۹
نظرات: ۰
|
|
عابری پاییزیم که بهارعمرم خزان گشته ورفته رفته نقاب درچهره ی خاک سردوبی روح می گذارد.روزگاری پیش جوانی شادبودم دنیایی لطیف باکوهی پراستقامت ودامن کوهی سرسبزوخرم درجواررودخانه ای پاک وصاف وآغشته به رای
|
|
دوشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۹۴ ۱۴:۴۲
نظرات: ۸
مجموع ۸ پست فعال در ۲ صفحه |