صفحه رسمی شاعر سید علیرضا دربندی
|
 سید علیرضا دربندی
|
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۶۲ |
برج تولد: |  |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | شنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۴ | شغل: | آزاد |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۱۳۶ |
تا کنون 15 کاربر 32 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من:
سروده های طنز بنده بصورت اختصاصی فقط در سایت و محفل وزین شعر ناب تحت دفتری با عنوان طنزواره منتشر می شود
تذکر : شعر طنز به دلیل لحن و ساختار و کلام مختص به خود
برای همه گروه های سنی مناسب نیست |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
آرام بیا تا اندکی آرام بگیرم
آرامشی در دل این طوفان بگیرم
نگاهی به آن سمت و طرف ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۸۳۲۵ در تاریخ ۲ روز پیش
نظرات: ۱۲
|
|
بگو نامهربان چه ناشکری بر سفره و خوانت نمودم
جز اینکه دانسته خود را اسیر دستانت نمودم
بگو کدامین ج ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۸۲۹۹ در تاریخ ۳ روز پیش
نظرات: ۴
|
|
ساعتی خوابیدم نه از خواب های معمول و هر باره
خواب دیدم ؛ خوابه آن نگار ؛ آن نازنین تن پاره
ب ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۸۲۷۵ در تاریخ ۴ روز پیش
نظرات: ۱۰
|
|
استاد کجایی که خرچنگ های مردابی باز شب نشینی گرفتند
بر انگشتره بی آبرویی از جنس آبرو و اعتبار نگینی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۸۲۴۱ در تاریخ ۵ روز پیش
نظرات: ۱۶
|
|
شبی نشستم و در خیالم شهری ساختم
شهری عجیب و بی عیب و نقصی ساختم
شهر من شورا و شهردار نداشت
یک ف ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۸۲۲۳ در تاریخ ۶ روز پیش
نظرات: ۸
مجموع ۳۲ پست فعال در ۷ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر سید علیرضا دربندی
|
|
امروز 4 دی 1382 است مرتضی وارسته باغدار معروف پسته که دارای سه فرزند شیره به شیره است به اصرار خیلی زیاد بهترین رفیقش عازم جیرفت است و حین رفتن دختر سه ساله اش به نام ستاره به طرز عجیبی بیق
|
|
|
|
حاج فتح الله رو توی راسته فرش فروش ها تقریبا همه می شناختن ؛ از اون دست به خیر واقعیا نه از اونا که تا چند تا چشم ؛ کمک کردناشونو نبینه ؛ هیچ حرکتی نمیکنن از مؤمنی هم که شهره عام
|
|
|
|
سیامک رو همه محل می شناختن ؛ جوان شر و شوری که به هیچ خلافی نه نمیگفت و غزاله در همین محل زندگی میکرد و از قضا سیامک هم خواستگار پا به جفتش و عاشق و شیدای اون اما غزاله مدتها بود
|
|
|
|
هورا تازه وارد چهارده سالگی شده بود اما اندامش بیشتر از سنش نشانش میداد ؛ یک زیبایی محسور کننده داشت که شبیه ش را فقط میشد در تابلوهای مینیاتوری به تاریخ پیوسته پیدا کرد چشمانی به رنگ دریا
|
|
|
|
یک باد بد موقع شروع به وزیدن گرفته بود و جز بلند کردن گرد و خاک حاصل دیگری نداشت پیرمردی که سر مزار نشسته بود از جیب کتش یک دستمال بیرون آورده و روی دهانش گرفت مزار جدید بود ؛ از آنجا ک
|
|
مجموع ۹ پست فعال در ۲ صفحه |