يکشنبه ۲ دی
نمیدانی چقدر دلم میگیرد شعری از مجید حجاری
از دفتر دل شکسته نوع شعر
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۱ ۲۳:۱۹ شماره ثبت ۹۹۰۰
بازدید : ۹۱۸ | نظرات : ۰
|
آخرین اشعار ناب مجید حجاری
|
نمیدانی چقدر دلم میگیرد
آن لحظه که در خیالم،از تو بتی میسازم
آری به تمام دنیای نداشته ام دوستت دارم
افسوس که این را هر روز، هر روز در خیالم تکرار میکنم
ولی مانده ام در خماری
با اینکه میدانم مرا نمی خواهی
با اینکه میدانم دوستم نداری
و با اینکه ذهنت به یاد دیگری باز می شود
و قلبت به عشق دیگری می تپد
باز هم به سادگی میگویم دوستت دارم
برای باور حرفم قرار نیست فرهاد شوم
یا که از هفت خان رستم بگذرم
کافیست یه شب مال خود باشی
کافیست به یاد من در خواب باشی
آن روز می بینی، که عاشق کیست
آن روز می بینی،عشق چیست
شاید تو هم اسم عشق شنییده ای
شاید هم عشق برایت بازیچه است
حال نمی گویم برای من
بلکه برای دلت گریه کن
تو دیگر مرده ای
و کسی نیست مرده ات را بردارد
نمی دانم در کدامین مکتب هستی
نمیدانم مذهب داری یا نه
در مکتب ما عشق حرمت دارد
در مکتب ما همه عاشقند
بی خیال قصه شو
حال از تو یک خواهش دارم
برای یک لحظه بگو دوستت دارم
برای لحظه ای برایم بخند
برای فرصتی با من باش
دیگر این دل تاب ندارد
دیگر این دل ساز جدایی می زند
شاید این جمله دوستت دارم مبهم باشد
دوست یعنی عشق،یعنی وفاداری،یعنی صداقت
آری بخند
جز خنده چه میدانی
جز خنده به من درمانده چه ها داری
مگر در کوی شما کسی تا حال عاشق نشده است
گریه میکنم، نه برای تو
گریه میکنم، برای خودم
گریه میکنم، برای دل ساده ام، که به هرکه می بیند دل می بندد
کسی نیست بگوید بنشین سرجایت
کسی نیست بگوید مگر قصه لیلی و مجنون نخوانده ای
مگر بی وفایی شیرین نشنیده ای
بی خیال قصه شو
حال یه خواهش دارم
نه از روی مهر، بلکه از روی ترحم
به حرمت این دل شکسته بیا
به حرمت این گریه هایم نگاهم کن
به حرمت این دل گرفته صدایم کن
و به حرمت اشکانم،آبی به من بده
شاید که این دلم آرام گیرد
شاید که خیال کند، دوستم داری
شاید این خیال مرحمی باشد
و شاید به امید اینکه می آیی نفس کشد
افسوس که نمی آیی
چون که عشق را باور نداری
عشق برایت بازیچه است
آری بازیچه
تو از بازی هم چیزی نمیدانی
حال با زندگی بازی میکنی
و نمیدانی،عشق تمام زندگی است
و تو این زندگی را هم بدون عشق باخته ای
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.