آه ، بانو
می شود فریاد زد با شور و عشق
آسمان کودکی را پر کشید
می شود نقش تو را
در فراز ابر ها ، از خانه دید
می شود ، در زیر باران رفت تا اوج غزل
می شود مستانه در رویای بودن پر کشید ...
* * *
آه ، بانو
می شود ، این شعر را
با تمام خامی اش تقدیم کرد
می شود ، در قبله گاه حضرت شعر و غزل
عاشقانه ، تا ابد ، تعظیم کرد
* * *
آه ، بانو
زندگی افسانه نیست
هر که عاشق شد به جانش
لاجرم دیوانه نیست
* * *
آه ، بانو
کاش می شد عشق من
رفته رفته در دلت جا می گرفت
مرغ بی جان دلم در خانه ات
اندکی آسوده ماوا می گرفت
* * *
آه ، بانو
تا کنون ، شیدا و عاشق بوده ای ؟
یا که تو ، همچون منی ، در بند زندان دقایق بوده ای ؟
یا که عشقت را به معیار زمان سنجیده ای ؟
* * *
آه ، بانو
گفته باشم ، خسته ام
از هم اکنون بار هجرت بسته ام
هجرت از تن سوی سکان دار عشق
شاید ایشان سرنوشتم را بدین گونه نوشت
درد را در سینه پنهان می کنم
در پس پرده که می داند چه خوب است و چه زشت ....
* * *
آه ، بانو
دلخوشی ها کم شده
سر به سر این رنج نامه نوحه و ماتم شده
رنج غربت ، درد دوری ، زهر عشق
سرنوشتم را چرا ایشان بدین گونه نوشت ؟
کاش می شد اندکی مهتاب بود
یا سراسر زندگی را بی جهت در خواب بود .....
آه ، بانو
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
بسیار زیبا و سرشار از احساس بود