« مرغ بي پَر »
خداوندا ، من آن بـی خانمانم
چو مرغ بی پر و بی آشیانم
اگر درد مرا درمان نکردی
بـسوزاند ، تمام استخوانم
تمام عمر در جانم بُوَد درد
اسیر درد بود این جسم و جانم
ترحم گر بکردی یا نکردی
به شکرانه تو می بود ، این زبانم
تفضل گر نکردی،بر من این بار
خمود1 و خفته می گردد ، روانم
مرا کاری به غیر از حُرمتت نیست
به پاس حرمتت ، من پاسبانم
هر آن دَم ،عشقت آمد در سر من
همان دَم ، تیر عشقت را نشانم
زبان من به الطاف تو گویاس
اگر مردم بِـبُرند این زبانـم
هر آن فردی که در راه تو می بود
به همـراه همان ، از پیروانـم
اگر کوتاهی از امر تو کردم
چه سازم ، درد دارم ، نا توانم
خدایا ، درد سختی بر دلم هست
بُريدس آن زِ من صبر و عنانم2
هر آنکس دوستان حکم تو بود
بر آن ماننـد فـرد دوستانـم
اگر حکم تو را صادر نمودم
به من ضربت زدند ، آن دشمنانم
من از حکم تو سرپیچی نکردم
بیان کردم ، به اهل خاندانـم
خدایا هرچه درد من فزون شد
فزونتـر شـد جفای دشمنانـم
من از جادوی بی دینان ،خدایا
به نزدت شِكوه دارد اين زبانم
حسن بازار دردت ، گرمتـر شد
بـرِ تـو هرچـه گفتـم داستانـم
٭٭٭
1- پژمردگي- كاهلي 2- زمام – افسار
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
زیبا بود
سربلند باشید
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺