« جور جهل »
الهـا بار الهـا ! من چه سازم
ندارم چاره جز با غم ، بـسازم
خداونـدا غمـم افزونتـر آيد
اگر نا قابل آيد ، اين نمازم
خداونـدا غمـم بهـر نمازس
كه جهل آسوده نگذارد نمازم
محيط روزگاران، پُر زِ جهل است
چه سازم گر به جهل آن نـسازم
نشايد تا كه من بگريزم از جهل
زِ دست جهل، در سوز و گدازم
جفاي پُـر زِ جهلان كي گذارد
به كار خود بـسوزم يا بـسازم
عجب دنياي پُر جور وجفايي است
بـبايد با جفاي آن بـسازم
اگر دنيا بـتازد بر من از جهل
من از علم و عمل ، بر آن بـتازم
اگر افتـاده ام در چنگ دنيـا
من از افتاده گانـم ، سـر فرازم
دلم در چنگ اين دنيا ، اسيرس
ولي دل را به دنيا ، من نـبازم
خدايا آفت ايمان ، جهل است
من ايمانم ، بر اين آفت نـبازم
شعاع مهر ايمان در دلم هست
چه بايد كرد ، تا ايمان نـبازم
خداونـدا تويي داناي هـر راز
تو مي دانـي ره راز و نيازم
نماز نيمه شبهـا ، با صفا بود
حضور قلب بود اندر نمازم
سواري و زِ چوگان مي زني گوي
به چوگان تو مي باشد نيازم
حسن گر همتت،افزون شد ازجهل
زِ جور جهل ، آزادت بـسازم
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
درود استاد دهنوی جالب بود
بیت اول را خیلی دوست داشتم