يکشنبه ۴ آذر
|
دفاتر شعر حمیدرضا نصرآبادی(طوفان)
آخرین اشعار ناب حمیدرضا نصرآبادی(طوفان)
|
آبرو دادمبرایت ؛آبرو دارت کنم؛ اما نشد
خواب بودی سعی کردم تا که بیدارت کنم اما نشد
در ردای اطلسی دیدمتورا گفتند زارت می زند
خار گشتی بهرگِل گفتم که گُلزارت کنم اما نشد
ظاهرا آرام بودی باطنت دریا ، ولی طوفان زده
مثل خود گفتم تورا ای یار دلدارت کنم اما نشد
سرکشی ها کردی ومنرا؛ بدیدی در عوض تسلیم محض
خوب دانستم تو بیماری که تیمارت کنم اما نشد
احترامت کردمازحدوحدودت صد برابر بیشتر
خواستم مانند یک آدم ؛ خریدارت کنم اما نشد
چند باری پرده هارا چوندریدی مثل آدم رد شدم
بار آخر گفتم از دیوار ؛ چون دارت کنم اما نشد
آخرش گفتی به من مثل سابق باش سررا شکستی باک نیست
مهربان بر مِهر میخواهم که وادارت کنم اما نشد
درشب تاری چنین ، چون ما توهم مهتاب باش، تانگویم
تکیه گاهت می شوم ؛دربند احرارت کنم اما نشد
حمیدرضانصرآبادی.طوفان
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و گلایه آمیز بود
موفق باشید