« مرغ سحر »
زمـزمه ی مرغ سحـر،مي كند ايندم خبرم
کز خداوند تعالـی ، چه بیایـد به سرم
اینچنین نکته مهم است ، بما گفته شده
که همان نکته ی بیداری مرغ سحرم
واقف از پرده ی غیبی ، تو خداوند جهان
واقف از پرده ی غیبت نی ام ، اینک بشرم
گوهر معرفتت را که سپردی به منش
بار الهـا مددی کن ، من از آن بهره برم
بار سنگين امانت ،كه مرامي است بزرگ
با رياضت كشـي و طرز قناعـت ببرم
آفت خرمن آدم بُوَد آن جهل و غرور
کز غرورم بُوَد این دَم ، که از آنها بتـرم
آدم اول به همین دشت بلا تکیه نمود
بر خلافش به کجا من به یقین تکیه گرم
پدرم روضه رضوان که زِ جُرمش بفروخت
به ریاضت و قناعت ، بـتوانم بـخرم
بارالها ! مددی کن که به امید بهشت
همچو عُنقا1 به همان منزل اعلا بـپرم
طوطی گلشن آنجا شدم از وِرد زبان
گلشنش را زِ بصیرت به همین جا نگرم
گر تصور نـنمایم که بهشتـم بـبری
به چه امید بـپویم ، به که باشد نظرم
گفتگویی ز قدیم است ، همان باغ جنان
من در این مزرعه، بر باغ جهان برزه گرم2
به کجا بوده ام اول و به امروزه چرا
چون مسافر به تکاپو به رباط3 دو درم
من ندانم به کجا بوده ام ،این آمدنم بهر چه بود
اینک امروز بدانـم ، به زمین غوطه ورم
باغ فردوس برین4 در نظرم جای نکوست
به تصور بُوَدم در ره آن رهـگذرم
خرقه ي خود سري ام ، را نشد اعلام كنم
كه همين خرقه شود ، مانع راه سفرم
خرقه ي عُجب5و ريايي نشود توشه ي راه
چاره نَـبْود6 بجز اين، خرقه ي خود را بِدرم
خودسريها كه كند، غافلم ازعاقبت خويش
خود سريها نـشود ، خرجي راه سفـرم
هر چه كوشش بنمودم،به همين كار جهان
نقشم اين بود ،كه دركار جهان جلوه گرم
خيره شد ، چشمم از آن حيله ي دهر دني
وَه كه در كار قيامت ، چقدر خيره سرم
كار اين دهر دني ، فخر فروشي بُـوَدش
اثري نيست ،گر از كار جهان مفتخرم
حسن این شعر تو ، آثار محبت دارد
من ز آثار محبت ، به جهان جلوه گرم
٭٭٭٭٭٭
1- سیمرغ 2- كشاورز- زارع 3-كاروانسرا 4- بهشت اعلي 5- ناز- خودبيني 6- نباشد
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
🌹🌷🌺🌺🌹🌹🌷🌺🌹🌷🌺🌹
آفت خرمن آدم بود آن جهل و غرور 🌹🌺🌷🌷