سلام دلبر شب های بغض و در به دری
نگو نیامده از این مسیر می گذری
تمام دلهره ی من،مرا که یادت هست؟
ای آنکه با چمدانت همیشه در سفری
شعور مستی گل های کوچه باغ دهات
ظریف ساقه ی دمنوش صبحِ در پکری
بگیر پیک مرا از مدام خود پر کن
همان همیشگی از آن که باز زود تری...
به ناگهان لب و سیلی دست هایت را
کنار میز به صَرف تلو تلو،بخورم
نخورده مست منم شاعری که قافیه را
به باد داد در اسلوب شعر مختصری
و بغض مزه ی مستی شعرهام شدند
نخواه بی تو بگویم چگونه شد سپری!
چه می کنی وسط این مکالمات تباه؟
چرا هنوز میان لفافه مستتری؟_
مرور می کنمت در میان خاطره ها
مرور می کنمت در سکوت و بی خبری
زکات داده به امیال زنبق وحشی
موَرِّث گل تریاک از آن که می گذری
طلوع واسعه،نوروزِ سال های سیاه
شروع شمسیِ دنیای ظلمت قمری
قرار بود بمانی،که تا بهار آید
و از طراوت گل های دشت دل ببری
قرار بود که عیدی برای بخت بدم
ستاره از کنسی های آسمان بخری
و شانه هات کریمان هق هقم باشند
که تا دوباره بخندم به من که می نگری
فروردین۱۴۰۰
بسیار زیبا و جالب بود
قافیه بیت پنجم؟