« نكوتر پسر »
ما را پدري بود ، من از نسل وي هستـم
گر جنت و فردوس1 برون كرد ز دستـم
دانا پدري نكته ي سنجيده به من گفت :
تا نكته ي حرفش بشنيدم ، پدر هستـم
اي نا خلف اولاد ، شنـو پند پدر را
من پنـد شنيـدم ، كه نكوتر پسـر هستـم
بفروخت پدر ، جنت رضوان به دو گندم
من با جو اي اَر2 پس نخرم، زآن بتـر3 هستـم
اين گنج قناعت كه بدستم ، بُوَد امروز
از منبع آن راهِ در حرص بـبستـم
اوضاع جهان بيهوده در فكر و تلاش است
من سنگ شكنم ، سنگ تلاشش بـشكستـم
در گنج قناعـت ، كه ز مردم به جلويـم
از حرص و تقلب كه ز مردم عقب هستـم
از منبع اين گنج قناعـت ، غنـي ام من
تا روز قيامت ، ز همين معتبـر هستـم
گر ناله نكردم من از اين گردش اين چرخ
از گردش شومش ، به يقيـن با خبـر هستـم
تا ناله و فريـاد بر آرم ، من از اين چـرخ
طرزي ديگر آيد ، كه بـگردد به شكستـم
گـر چرخ كهنسـال نـگردد به رضايم
راضـي به رضايـش شده ، در گوشه نشستـم
بيدار كس اَر بود ، چنين نكته نشان كرد
اين نكته نشان دادم و بيـدار تـر هستـم
دنيـا كه فـراخ4 است ، تفرجگه ما بـود
زندان غمـس بر من و انـدر قفس هستـم
دنيـا كه وفـا ، بر من دل خستـه نـدارد
بـگذشتم از آن و نـگرفتم به دو دستـم
دنيـا ندهـد كام دل خستـه ي من را
تا آخر از اين كام دل ، خستـه نـرستم
در مُلك فنـا ، ملك بقايـم نـرود ياد
بر ياد همان ملك بقاء ، منتظـر هستـم
در مُلك فنـا ، غم همه بر روي غم آمد
غم خوردن اين ملك ، بقاء بُـرد ز دستـم
اي نا خلف از مُلك پدر بي خبـر هستي
من ملك پدر بينـم و زآن با خبر هستـم
اي داور اين ملك و ديگر ملك و جهانـها
دنيـا نـپرستيدم و اين ملك ، ذات تـو پـرستـم
اينجا حسن از خط تو بنوشت خطي را
سر در خط فرمان تو بُد5 ، بر كف دستـم
٭٭٭
1- بهشت 2- اگر 3- بدتر 4- گسترده 5- بود
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
💐🌺💐🌺💐🌺