بر نیست فِتاد این تن، جانا تو عتابم کن
باری ز کَرَم هستی بنمای و، خطابم کن
من زرد و پریشانم، آشفته و بی جانم
ای سُرخ نشان، ای مِی، مست آر و خرابم کن
در بندِ تُرابم من، مُردابم و خوابم من
بِشکن تن و بودن را، نقشی تو بر آبم کن
آتش بزن این خرمن، بر باد فکن این من
چون زلفِ خود ای ساقی، بر پیچ و به تابم کن
یک نکته و صد حاصل، جانا که تویی کامل
در خُمره نشانم زن، چون باده ی نابم کن
در مسئله پنهان شد، هم پاسخ و هم معبر
بگشا ز سرِ رحمت، معنایِ کتابم کن
زان حال و بدین مامن، احمد به کمال آمد
در خیلِ غلامانش، بنشین و حسابم کن
****************
پ.ن:
جانا به فریادم برس:
هستم و هم نیستم
بر منِ آشفته نظر کن، تو بگو کیستم؟
یار بگو چیستم؟
حلقه ی قسمت بَرَم آورده شد
مرکزَش از من که بس آکنده شد
حور و پری، چرخ زنان دورِ من
هیچ نگیرم بجز از او به تن
وای ز دستت امان
آی و فغان مهربان
غمزه مکن بر تنم
آب بشد
سوخت
چه پرپر زد و ویران منم
معنیِ حق زان لب و چشمت به من آورده شد
مُرد و بسی زنده شد
خالیِ بودن،
به من...