يکشنبه ۲۷ آبان
|
دفاتر شعر عباس یزدی زاده راوری
آخرین اشعار ناب عباس یزدی زاده راوری
|
عجب دنیای مرموزی
که من شب را نمی فهمم
که روزم می شود با او
و شب با یاد او روزی
عجب دنیای مرموزی
که عشق آمد دلم را دید
میان قلب من خوابید
سپس خیشی کشید از بر
تمام قلب را کاوید
سپس بذر محبت را
زچشمانش به من بارید
چو وقتش شد....
به او گفتم:
محبت را درو باید
ولی افسوس آتش زد
تمام حاصل من را!!!
کجا باید شکایت برد؟؟؟
نمی دانم!ولی بی شک
دلِ داروغه ی دل را
صدایش برد...
چرا اصلا خدا میخواست او باشد؟!
نمی دانم!
حکایت های رازآلود
از آن روزی که آمد...بود...
بدان روزی که رفتن را
به گوشم زمزمه میکرد...
نمی دانم!ولی انگار از خلقی
جدا کردند انسانی...
جدا کردند پیمانی...
دگر سهراب میخواهم
بشوید دیدگانم را...
بدوزد از شکایت های هر روزه
دهانم را...
نمی دانی!
چه بوی خلق سوزی دارد این وادیِ عشق سوزی
نمی دانی!
نفس تنگ است
که حتی چاوشی بی عشق
[بدآهنگ است]
تمام شهر خالی شد
فقط من سایه می بینم
تمام سایه ها رنگ است
و خلقی نیست...
دگر سر بسته می گویم
و بی پروا...
دلم بدجور دلتنگ است...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود
سال نو مبارک