شب چو شمیم خاطرش بگذرد از سرای جان
غنچه به غنچه بشکفد بوته ی دل به صد زبان
قطره به قطره می چکد قامت شمع من چو آب
چلّه به چلّه می شود قد خمیده ام کمان
چکّه به چکّه می چکد شبنم غم ز دیده ام
رفته به رفته می رود تا ببرد ز دل امان
نکته به نکته می دهم شرح غمش که نشکند
چین و چروک چهره ام در پس پرده ی زمان
لحظه به لحظه می شود رنگ رُخم به رنگ خون
لخته به لخته می شود خون دل از فراق جان
کوچه به کوچه می دوم در پی نقش خاطرش
تکّه به تکّه میدهم دل بخرم از او نشان
رسته منم که بسته ام دل به غزال سرکشی
خسته منم که جسته ام از غم کهنه در جهان
درد من از دوای او در شود از درون دل
دانه به دانه می نَهم قرص لبش در این دهان
من نه فقط که می کنم جان به فدای مقدمش
دسته به دسته می کُشد خیل عظیم عاشقان
گرچه قرار دل بشد در پی هجر و فُرقتش
جمعه به جمعه می شوم خیره به سوی آسمان
چهارشنبه سوم مهرماه سال 98
ساعت 23:10
#رضارضایی « بیقرار »
بسیار زیبا و دلنشین بود
عاشقانه و عارفانه
از خوانش آن مسرور شدم
دستمریزاد