دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
« دانش آموز »
خداوندا ، تويي با دانش آموز
تو را دانش بُوَد،بيش از شب و روز
مرا دانش نمي بود روز اول
زِ تو دانش بياموزم من امروز
فروماندم ز حیرانی به کارم
چرا در کار خود ، حیرانم امروز
اگر بر دانشـت پي برده باشم
كليد دانشم در هر شب و روز
زِ دانش، فتح در هر كار ما هست
كه دانشور بُوَد ، با فتح و فيروز
چراغ دانشي مي خواهم از تو
چراغ دانشم ، روشن تـر افروز
مرا استاد دانش ، گر تو باشـي
شَوَم استاد ، صدهـا دانش آموز
بشر دانش در اين مُلك خدا هست
به قدر فكر و درك خود بياموز
الهـا بار الهـا ، من كه باشم
كجا بودم ، چه بودم ، اولين روز
خدايا ، روز و شب در فكر بودم
زِ دنيايـت نـديدم بهترين روز
به دنیا دانشم دِه تا نباشم
به کار نیک عقبی ، آتش افروز
کس اَر بی دانش از خود پسندید
ندارد آن ز دنیا روز بهروز
تكامل هر كه از دانش بـجويد
تكامل دارد از ديروزش ، امروز
ره دنيا و عقبي بر دو راه است
ره عقبي بـپويد ، دانش آموز
به غير از دانش و دانايي من
كسي نَبْود به من ، امروزه دلسوز
قباي1 كهنه اي گر مال ما شد
قناعت2 را به نقش آن بياندوز
مسلط آدمـي نَبْود به دنيا
كه دنيا مي توان شد ، آدمي سوز
خداوندا ، اگر عُصيانگرم3 من
وَزد رحمت،به من چون باد نوروز
الهـا ، قابل دانش گـر هستم
زِ نور دانشـت ، روحم بر افروز
خداوندا ، من اَر بي دانش هستم
تفضل كن به من ، دانش بياموز
حسن ، دانش نهادم در سر تو
كلاه دانشـت را خود تو مي دوز
٭٭٭
1- لباس بلند جلو باز 2- خرسندي 3-گناهكار
حسن مصطفایی دهنوی