سلامی دیگر شاعرِ گرامی
شما لطف دارید؛ سپاس.
از بابت دیر پاسخ دادن یا اصلاً پاسخ ندادن، از نظرِ من مشکلی نیست چون حضورم در سایت گاهگاهی و بریدهبریده است و خودم هم معمولاً پاسخِ عزیزان را دیر میدهم (با شرمندگی)؛ یک ماه، دو ماه و بیشتر!
اما دربارۀ یادداشتِ شما:
1ـ دربارۀ "تشنگی [و] عطش":
منظورتان از "ریشۀ معنایی" را بهروشنی متوجه نشدم تا پاسخِ درست و روشن و صریح بدهم. اما اگر منظورتان این بوده باشد که این دو واژه (یعنی تشنگی و عَطَش) هردو از بنیاد (از ریشه، اساساً) به یک معنی هستند، بله، درست است: ایندو مترادف و به یک معنا هستند؛ اما ریشۀ این دو واژه، دو چیز متفاوت از دو زبان مختلف است. "تشنگی" فارسی و ایرانی است و "عطش" عربی. اما از نظرِ معنی هیچ فرقی با هم ندارند یعنی مثلاً "عطش" بهمعنیِ "تشنگیِ مفرط" نیست، یا "عطش بر اثرِ شدَّتِ تشنگی یا استسقاء پدید" نمیآید و یا برعکس... (برایِ اطمینانِ بیشتر به لغتنامهها ازجمله لغتنامۀ علامه دهخدا نگاه بفرمایید).
به بیانِ دیگر، از نظر معنی، "تشنگی" خودِ "عطش" است. البته عَطَش کاربرد مصدری هم دارد (= تشنه شدن) و "استسقاء" هم معنیِ گستردهتری دارد هرچند که بهمعنی "تشنگی" هم هست.
با اینهمه، بیاییم همان سخنِ شما را بپذیریم، یعنی فرض کنیم که "عطش بر اثرِ شدَّتِ تشنگی یا استسقاء پدید میآید". نتیجۀ منطقیِ چنان فرض، میتواند چنین باشد که عطش از تشنگی شدیدتر است. حال، همین نتیجۀ مفروض، ما را به سویِ پرسشی منطقی میراند که چون آن تشنگی به شکلی شدیدتر در "عطش" وجود دارد، دیگر چه ضرورتی دارد که "تشنگی" و "عطش"، هردو را با هم بیاوریم؟ آن (تشنگی) که در این (عطش) هست. میبینید که باز نتیجه فرقی نکرد.
خلاصۀ نظرم در آن باره، این پیشنهاد بوده است که میتوان برای زیباتر شدنِ شعر، یکی از دو واژۀ "عطش" و "تشنگی"، و نیز یکی از دو "وقتی" را حذف کرد. اما، شعرِ شماست و اگر شما مثلِ من نمیبینید و گمان نمیکنید، پس حق دارید که هرطور دوست دارید بنویسید؛ بی هیچ گفتگویی.
2ـ دربارۀ تغییرِ وزن در شعرِ آزادِ نیمایی:
اینکه فرمودهاید: "همانطور که میدانید در شعر نیمایی، اوزان در هر مصرع میتواند متغیر باشد به شرطی که از آهنگ خارج نشود..."، من اینطور نمیدانم و این سخنِ شما را نمیتوان بهطور یقین پذیرفت یا نپذیرفت. زیرا بر من روشن نیست که منظورِ شما از "آهنگ" در اینجا چیست؛ اگر منظور از آن وزن باشد، خودِ سخن متناقض میشود؛ اما اگر منظور بحر باشد، پاسخی دیگر دارد؛ و جز آن هم همینطور.
پس بهناچار توضیحی کُلّی عرض میکنم:
تغییرِ وزن در مصراعهای شعرِ آزاد نیمایی تابعِ قواعدی است. اینکه شاعر بخواهد یک جملهای را، که طبیعتاً و قاعدتاً دارای لحن و حالت واحدی است و گویندهاش یک کس است، در دو مصراع با دو وزن مختلف بیاورد، چیزی نیست که کسی توصیه کرده باشد. و اگر کسی سخنی با مفهومی نزدیک به این هم گفته باشد، در میانِ سخنان دیگر گفته است؛ یعنی این سخن میتواند برشی از گفتۀ آدمِ صاحبنظری باشد اما بهتنهایی رسا و کامل نیست.
اصولاً تغییرِ وزن مصراعها در اسلوبِ نیمایی بسیار ظریف و محدود است:
الف) ظریف از این نظر است که لازم به دقت است که مثلاً دانسته شود که کدام وزنها و بحرها در یک دایرۀ عروضی قرار دارند تا هدف درست انتخاب شود. یعنی لازم است شاعر بداند که برای گریزِ وزنیِ احتمالی، چه گزینههایی میتواند داشته باشد و کدامیک از آنها با تغییرِ کیفیت یا لحنِ گفتگو و یا با تغییر گوینده و راوی و جز آن سازگارتر است یا گوشنوازتر. برای لمسِ بهترِ این گفته، شعرِ "پرده افتاد" از شاعرِ بزرگ و موسیقیدانِ ارجمند و محبوبِ معاصر، هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه) را بخوانید و اگر پیشتر خواندهاید، اینبار با دقّتِ بیشتری بخوانید و ببینید که چرا و چگونه (با ظرافت) از زنجیرۀ "فاعلن"ها، در یکونیم مصراعِ پایانی به "فعولن"ها گریز زده است (گمان میکنم که ایشان تنها در همین یک شعر از دو وزنِ مختلف استفاده کردهاند).
ب) و محدود از این جهت است که اگر هم بخواهید مصراعی را به وزنی دیگر بیاورید، رکنِ آغازین را باید همانندِ رکنِ آغازینِ دیگر مصراعها بیاورید (یعنی وزنِ رکنِ اول را نمیتوانید تغییر دهید) و بعد ببینید که وزنِ شعرِ شما با کدام وزنها و بحرهایِ دیگر، بنا به قواعد و ضوابطِ عروضِ قدیم در یک دایره (دایرۀ عروضی) قرار دارد و با آنها ادامه دهید. مثلاً همین بحر رجز (مستفعلن) با بحر هزج (مفاعیلن) و بحر رمل (فاعلاتن) همدایره است و پس از "مستفعلنِ" اول، میتوان از هریک از این دو بحرِ دیگر، یا ترکیبی از این دو با تمام شاخههای کوچک و بزرگ آنها استفاده کرد اما رکنِ آغازینِ مصراع باید همان مستفعلن باشد ولاغیر. راهِ دور نرویم؛ در همین سایت، در شعرِ آخرِ بانو محبوبۀ امیری گرامی با نام "شعرِ گمشده"، که فکر میکنم بیش از چهل مصراع باشد، با تغییر وزن در چندین مصراع همراه است، اما همین قاعده همه جا رعایت شده است که تغییرِ وزن، رکن اول را شامل نشده است. با این توضیح که ایشان هم مصراعهای نامستقل را نشانهگذاری نکردهاند.
بنابراین آنجا که فرمودهاید: "در شعر نیمایی، اوزان در هر مصرع میتواند متغیر باشد"، پیشنیازهایی دارد مثلاً در شعری روایی، یا مشخّصتر در یک نمایشِ منظوم، که ممکن است گویندۀ هر مصراع متفاوت باشد با لحنی و بیانی دیگر، یا مانند اینها، چنین هم ممکن است؛ اما در اینجا نه. در اینجا نه گوینده یا راوی عوض شده، و نه سخن به هر دلیلِ دیگر نیاز به تغییر داشته است، تا وزن دیگر شود.
این مصراع، به این دلیل از نظرِ وزنی دنبالۀ مصراع پیشین است که با "لن" شروع شده و پایانِ سطرِ پیشین هم با "مستفعـ" تمام شده است و جمعِ اینها "مستفعلن" است؛ برداشت منطقی این است. زیرا اگر تغییرِ وزن داده باشید، لازم میشد که رکنِ اولِ مصراع "مستفعلن" بیاید و بعد از آن تغییری اعمال شود؛ که چنین هم نشده، یعنی "مفعولن" یا "عیلنفا" و یا "مفعولات" آمده است.
جز این دو برداشت، راهی نمیماند مگر اینکه اشتباهی رخ داده باشد اما به نظرِ من اشتباهی رخ نداده است. به عبارتِ دیگر، بهنظرِ من حق با شماست آنجا که فرمودهاید در آن مصراع "تغییر آهنگی صورت نگرفته" است. زیرا واقعاً هم وزن برهم نخورده است منتها به این شرط که مصراعِ مستقلی شمرده نشود. از اول همین را گفتم.
از ذهنِ ذوقپروردۀ شاعر، زیباییهایی بروز میکند که گاهی شاید خودِ شاعر هم به فکرِ تطبیقِ آن با تئوری و قواعدِ آن زیباییها نیفتد و این از نظرِ من ضعف شمرده نمیشود چونکه کارِ شاعر سرودن است و دیگر هیچ. شاید بهتر همین باشد که شاعر هرچه کمتر در اعماقِ دریاهایِ عروض برود.
قلمتان همیشه نویسا
و شاعرانگیهایتان بیپایان.
سلامت باشید و پرتوان
گلی بوییدم از گلستان معرفت تان استاد