مگذار غمت در دلم آوار شود
در خانه دل غصه تلمبار شود
چون با دل من دلت یکی شد حتما"
باغ دل ما زعشق سرشار شود
از شام سیه دلم هراسان گردد
اندوه درون سینه مهمان گردد
ای ماه شبم برون بیا از پس ابر
تا در برتو،زندگی آسان گردد
امشب من و تو دوباره تنها شده ایم
دل دلداده به هم راهی دریا شده ایم
امروز غنیمت است هر لحظه ی ما
بیهوده به فکر صبح فردا شده ایم
تو رفتی شد غمت،روی دل دیوانه ام آوار
بی عشقم بیا سنگ غمت را از دلم بردار
من و تنهانذار،باعشق تو من زنده میمونم
نمیشه قصه عشقت تو هیچ افسانه ای تکرار
کجا رفتی که هر جا سرکشیدم،جات خالی بود
یک روز ندیدنت،حکمش برای من یه سالی بود
تو باغ چشم تو،خشکیده گلهایی که من کاشتم
فقط نقشی از اون مونده،که مثل نقش قالی بود
گر مرا چشم امیدی ست بر این خانه،تویی
گر که آرامشی است در دل دیوانه،تویی
خانه ومال وجهان و همه هستی هیچ است
دنیا شده یک دانه ارزن،و همان دانه تویی
جادوی نگاهت مست مستم کرده
شد بدعت دین،باده پرستم کرده
گم گشته دلم چو باد در کوچه تو
رسوا شده دل،آلت دستم کرده
اندوه دل مرا جز عشق،درمان نیست
بی عشق به دل،هر آنکه هست،انسان نیست
من مست می یارم،عالم همه میدانند
چیزی که عیان باشد،ازخدا که پنهان نیست
بی تو روز وشب برای من یکسان است
خانه بی تو چون گوشه یک زندان است
بیهوره نشد میکده ها خانه ی من
جای عاشقان ،در حلقه رندان است
هرچند که دلم را به دلیل واهی
صدبار شکستی عهد دیرین ای دوست
اما تو بدان در عشق چو فرهادم من
یک بار نشین به جای شیرین ای دوست
من تو را به شعر وصف زمستان کردم
گفتی تو بدین طبع نا امیدم کردی
گفتم تو مرا همچو بهاری ،اما
در وادی عشق رو سفیدم کردی
بسیار زیبا و دلنشین بودند