بر زخم دل س خته ام مرهم باش* افسرده دلم ز بی کسی،همدم باش
دنیا همه بی تو از برایم هیچ است*حوا نشدم چون تو،بیا آدم باش
ازخاک سیه پیکر من ساخته شد*از روح خدا درونم انداخته شد
هرگز ز امید دلش نباشد خالی*آنکه به تلاش و سعی،خودساخته شد
هرگز زخدا ناامید نتوان بود*البته که تا ابد جوان نتوان بود
پس تا که جوانی باخدا یکدل باش*دائم آب این رود روان نتوان بود
چندی ست دلم کشتی طوفان زده است* چشمم به کف ساقی این میکده است
از غیب مگر مرا رسد دادرسی*دست نا کسی اسب دلم پی زده است
والدین ما بد،یا که خوشنام هستند*چون خاطره ای زرفت ایام هستند
بد را تو ببخش ویاد خوبیشان باش*هشدار،که آفتاب لب بام هستند
مادر یا پدر،پیر یا زمینگیر هستند*در راه خدا لایق تقدیر هستند
رنجیده مشو اگر تو را آزردند*دادند جوانی،که کنون پیر هستند
خواهید که حال دل دیوانه بدانید*از سوختن شمع،پر پروانه بخوانید
اسرار الهی نه تو دانی نه من ای دوست*بیهوده مکن سعی،که درکش نتوانید
درویش و غنی به ذات یکسان باشد*در عیش ویا که کنج زندان باشد
ما بر سر سفره دل خویش خوشیم*اندوه جهان دو روز مهمان باشد
تا چند به فکر صبح فردا باشیم*شب خفته و صبح دگری برپاشیم
امروز دمی غنیمت است،خوش باشیم*فردا چو شود، من و تو آیا باشیم؟
دلنشین و زیبا بودند