گرفتار درد بدی میشوم
یکی از همین روزها بی خبر
دل آبستن شعر شومی شده
سر سبز میخواهد این خیره سر
اگر مرد جنگی کنارم بمان
ببین کفر میبارد از آسمان
خدا پشت اهریمنان گم شده
نگو بوی خون میدهد حرفمان
گل از رنگ پروانه ترسیده بود
پدر با پسر سرد و بیگانه بود
نگهبان کج دست بی آبرو
نگاهش به دنبال این خانه بود
اجل دست بردار این خانه نیست
پِیِ جان و اموالِ مفت آمده
صدای کمکهای بیگانه نیست
شغالی به دنبال جفت آمده
چه آمیزش پست بی ارزشی
چه شب زوزه و ناله ی چندشی
بهم وصل شد جهل و درد و دروغ
تبر زد به اندامِ هر جنبشی
سفیران حق، پاسبانان نور
دلیران با غیرت و بی غرور
گرفتار دست شغالان شدند
یکی روی دار و یکی قعر گور
کر و لال ماندیم و قدری نجیب
جواب خیانت نجابت نشد
برای نجات نویدی که مرد
دعاهای مادر اجابت نشد
نشد ادعای اصالت کنیم
به شعر و شعاری قناعت کنیم
جوابِ ستم کار بی ریشه را
نشد واگذارِ قیامت کنیم
تو از شعر پر درد من دلخوری
من از طرز رفتار تو در عذاب
کجا فکر بیداری از ما پرید
من از خانه گفتم تو رفتی به خواب
بسیار زیبا و شورانگیز بود
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد