روزی از روزهای پاییز
خسته از این زندگانی
از فساد جاودانی
اختلاسهای نهانی
عصر تحریم و فلاکت
سر نهادن بر اسارت
میرسد مرگ شقایق
سانسور کل حقایق
یادم آمد از دبستان
سالهای شصت و پنجا
کشور ما چون گلستان
میز و نیمکتهای چوبی
پارو بود و برف روبی
کوچه بوی خاک میداد
بوی عطر یاس میداد
بچه ها شاداب وخندان
زیر برف و زیر باران
تایر فرسوده ی اما
همره من بود هرجا
آرزوهامان چه کوچّک
عشق ما برنامه کودک
قصه ی صف بود و نوبت
مردمانی با محبت
نفت و گاز و نان و تاکسی
توپ بازی ، تیله بازی
در قماری بچه بازی
باز موشک باز راکت
در شبی آرام و ساکت
خاطراتی تلخ اما زیر بمباران دشمن
می نشیند چون غباری
بر تن تو بر دل من
زیر توپ و تانک دشمن
حفظ میکردیم الفبا
قصه ی دارا و سارا
زاغ و روباه
یا که چوپان دروغگو
ریزعلی با ریزش کوه
کوکب اما خوش سلیقه
مش حسین اما هنوزم
شاخ گاوش نابریده
"باز باران با ترانه
با گهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه"
یاد شمشیرهای چوبی
تیرکمان و پول جیبی
آرزوی مرد بودن با سبیلهای زغالی
جلد یک خودکار بیک و تیرهای پرتقالی
یادم آمد روز شیرین
"گردش یک روز دیرین"
باز باران بود اما ، کوچه ها پر میشد از گِل
بوی خاک و بوی کاهگل
باز مانده نانوشته
مشق و تکلیف شب ما
میشویم بیمار فردا
میرود بالا تب ما
فکر شنبه میز و تخته ، تنبیه سخت معلم
تلخ میکردجمعه ها را
شادی پنجشنبه ها را
باد می برد ابرها را
آفتاب از پشت این ابر
گرم میکرد خانه ها را
باز اکرم گشته بیمار
سوسکها بر روی دیوار
"خوش به حالت روستایی
شاد و خرم باصفایی"
باز هم تصمیم کبرا
قصه ی آن مرد نانوا
یاد عباس بن فرناس
داستان بال و پرواز
باز میاید پرستو
لانه میسازد لب جو
ماه بهمن بچه ها شاد
با سرود و با نمایش
میزنیم بر داد و فریاد
روزها در گرد مادر
گوش به فرمان پای تاسر
یک دوجینی بچه بودیم
زشت و زیبا
شب که میشد ، خسته میکردیم بابا
کودکان کار بودیم ما ولیکن شاد بودیم
می رسد فصل زمستان
چکمه ها پر می شد از برف
ناظم اما داد میزد
بچه ها خاموش و بی حرف
آرزومان بود هرروز
تا بیاید عید نوروز
تا بپوشیم جامه ی نو
با غروب تلخ سیزده
روز از نو روزی از نو
بشنو از من کودک من
بچه ی دل نازک من
عمرتان بر باد رفته
مدرسه با آن هیاهو
یکسره در شاد رفته
عصر یخبندان به نوعی از شما تاوان گرفته
کوچه های پر هیایو بوی قبرستان گرفته
شست باران مثل کبری آن ورقهای کتابم
پاک شد از دفتر من برگ برگ خاطراتم
با تمام بودنیها از نبودنهای آنروز
کودکان شصت و پنجا
قانع با این دلخوشیها
در گذار از حسرت عمر
کودک خندان دیروز
پیر و غمگین است امروز
بسیار زیبا و بجا بود
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد
موفق باشید