جمعه ۲ آذر
ساحل عشق شعری از نسرین حسینی
از دفتر Toranj نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۹ ۲۳:۲۹ شماره ثبت ۹۲۴۷۱
بازدید : ۵۶۸ | نظرات : ۱۰۶
|
آخرین اشعار ناب نسرین حسینی
|
ساحل عشق
آه من در عطش آینه جان میگیرد
آه از این آه، که درسینه مکان می گیرد
با همه درد و بلا سینه ی بی طاقت من
دلش از دوری او باز عیان میگیرد
دشت را کاشته ای یکسره افسون وجنون
به خدا رفتن از این ورطه زمان می گیرد
دل غمدیده ی من کی به وصالی خوش بود
عمری از حسرت وصلش نگران میگیرد
کس نپرسید به جز درد یقین حال مرا
حالم از اینهمه یاران جهان می گیرد
رد پایی که دلم کاشته بر ساحل عشق
موج غم یک شبه از دامن آن می گیرد
درد و درمان منی ای همه ی بود و نبود
با تو، "نسرینِ" غمت، تاب و توان می گیرد
25/8/99
پ _ن
تنهایی، باران را
قدم میزنم
پشت دلتنگی های فرو خورده ی بغض
#نسرین_حسینی
|
نقدها و نظرات
|
درود برشما استاد گرامی سپاسگزارم : | |
|
گفته میشود کورش پارسی را ملکه ازبک کشت به خواستگاری چشمانش رفته بود اما در امواج گیسوانش غرق شد و از آن زمان تا امروز این قصه تکرار می شود و خفگی مردان بیچاره در طوفانهای سهمگین زنانه دیده نمیشود بیچاره آقایان مظلوم
| |
|
درود برشما بانوی مهرنشان لاله عزیزم بسیار سپاسگزارم از حضور پرمهرتان مانا باشید به مهر | |
|
کوچ کرده ام از تو، ودر اخرین پرواز شاعرانه ام جا گذاشته ام بال هایم را برای پنجمین فصل چشمانت، در هر بارش نو عطر مرا به یاد اور،،،
الاله سرخخندانکابان نودونه
| |
|
درود برشما جناب امیری گرامی بسیار سپاسگزارم از حضور زیباتون مانا باشید | |
|
مرغ با آن تنبلی از دستمان پرواز کرد تخمهایش را نخوردیم و برامان ناز کرد هرچه ما سیر نزولی می کنیم در اقتصاد مرغ زیرک سیر خود را در صعود آغاز کرد دست روحانی به اصلاح و اصول بند است و مرغ از قفس بیرون پرید و قفلها را باز کرد در تمام شهرمان آهنگری چون کاوه نیست بلکه از این وضع راز آلود کشف راز کرد.
| |
|
درود برشما جناب محمدی برادر گرانقدر بسیار سپاسگزارم از حضور و نگاه ارزشمند شما مانا باشید به مهر | |
|
این روزها چقدر سکوت بی حوصله وتا ب ها بی تاب واندوهی غریب مرابه جایی می برد که گریه ها بلند مرثیه می خوانند و خنده ها درخلوت شقایق های سوخته آرام به خواب رفته اند این روزها چقدر میان من و تو میان همه فاصله هست
| |
|
درود برشما جناب حمیدغرب بسیار سپاسگزارم از حضور و نگاه زیباتون برقرار باشید به مهر یزدان پاک | |
|
هجران حاصل چه دارد آخر از غصه ها سرودن کی می توان به شعری زنگار غم زدودن هجران بلای من شد فریاد از جدائی از نای جان برآید آواز با تو بودن تنهائیم بسوزد در شعله محبت تا در برت توانم نشو و نما نمودن صورت ز من مپوشان ای ماه آسمانی خواهم به نور مهتاب آسوده تر غنودن از شأن تو نکاهد دستی ز من گرفتن افتاده را خوش آید جانی ز تو فزودن همواره بسته دیدم بر خود در سعادت تنها تو می توانی این بسته را گشودن سرمایه ام دلی بود در عین تنگدستی ثروت تو را همین بس در پرده دل ربودن هر واژه در خیالم دیوانی از تو خواند حقا که ناتوانم در وصف تو سرودن | |
|
درود برشما استاد گرامی بسیارسپاسگزارم از مهروحضورتون مانا باشید | |
|
همگی گم شده ایم در واپسی یک زندگی پر زخیال با همان حس افسانه ای بودن در آن چشم دیدن مان هم کور شده دنیای خرد ومعرفت به یغما رفته زیر آواری که شاید باید انرا زندگی نامید من در این اینه زنگ زده زندگی خیره بدنبال نشانی زخود در آن نخواهم دید او بمن می گوید خویشتن را دریاب در پس این همه دل واپسی، خاکستری وبیرنگ شده ولی با همه بی خبری وشیدایی خودگرفتیم در این دیر خراب وندایی واهی که ابدیت اینجاست ودر یاب خود را ! بهرام معینی (داریان ) آبان ۹۹ | |
|
درود برشما جناب پرناک عزیز و گرامی بسیار سپاسگزارم از حضور پرمهرتان نازنین مانا باشید | |
|
صداقت یعنی پاکی گل یعنی کوششی برای مهر مایه ای از جنس نور یعنی بوسه ها به وقت عشق صداقت؛ می گویم شعری سپید واژه هایش همه سرسبز و سفید در لا به لای واژه ها شبنمی افتاده روی برگ گل این باغ معطر به وسع قلوب به کوشش رزهای صورتی* به برکت شکوفه های سیب* به تعهد سفید و بنفش داوودی* " الصدق طمانین طَروب "* ... از گل ها که بگذریم آب زلالش خوب است از آینه چه توقع دارم همین قدر منم همین قدر ساده آب و گل و آینه در مدار روشنایی زنده باد روشنایی (یک چیز . صداقت آخرش یعنی خدا) پ.ن: گل رز صورتی سمبل بی گناهی و اولین عشق است. شکوفه های سیب بسیار معطر هستند و توسط سلت های (celts) باستانی نماد عشق شناخته میشدند و خانه های خود را با آن تزیین می کردند. رویای شکوفه های سیب نماد تعهد، زندگی طولانی و موفقیت است. گل داوودی، گل وفاداری و دوستی است که رنگ سفید آن نشانه صداقت و رنگ بنفش به معنای آرزوی سلامتی است. "الصدق طمانین طَروب" از مولانا که خود برگرفته از حدیثی از پیامبر (ص) است که فرمودند: (( دع ما یریبک الى ما لا یرینک إنَّ الصِّدقَ طمأنینه وَ إنَّ الکِذبَ رِیبَةٌ )) یعنی آنچه تو را مشکوک می کند رها کرده چیزی را بگیر که تو را به شک نیاندازد و البته راستی باعث اطمینان و دروغ موجب تردید است. طروب= پیوسته شادمان، بسیار شاد >آرمان پرناک
| |
|
درود برشما استاد گرامی سپاسگزارم از حضور .و ارسالی زیباتون برقرار باشید | |
|
خسروی آواز ایران. .589
دل ما از غم تو سر به گریبان شده است دل ما خسته و افسرده و گریان شده است
تو صدایت پر مهر است و صفا باز بخوان در فراقت دل ماتم زده ویران شده است
بی تو یک لحظه به آرامش و معنا نرسم تار و پود نفسم، یکسره نالان شده است
شربتی از لب و از روی تو بُود مرهم دل زفراق تو دلا سخت گدازان شده است
غرق دریای غم مرگ تو شد میهن ما درفراق غم تو، عشق نمایان شده است
در خیال رخ تو خاطره ها می خندند زمزم خاطره ها چشمه ی جوشان شده است
واژه هایم چه رها گشته به احساس دلم درد باقر همه با یاد تو درمان شده است إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ 19/7 | |
|
درود برشما بانو آهنگران عزیز بسیار سپاسگزارم از حضور پرمهرتان بانو جان برقرار باشید به مهر | |
|
گل نرگس غنچه کی خندان کنی تا که هشیار ز خم مست نادان کنی دمی با خاکیان گردی ز این عرش جهان پیر بیدار زخواب غفلت چنان کنی پرده را بر گیری جهان را از تلاطم درد آرام کنی چهره بنمایی شبی وا گره از کار نجیبان کنی بیا ی که نظم دوجهان بسته گیسو بود مژده دیدار ز شبی روشن شام غریبان کنی جمع منتظر پژ مرده افسرده به حال شبست روزگار،چو خورشید بدم تا روشن صبح مریدان کنی رند جهانی سنما از چه خریدار پریشان کنی سبز چتره درخت تو بود بر چه خزان بر سر ایوان کنی صولت شمس قمرم ریخت ز رنج و بلا بیا که کفره جهان ز وصل تو ایمان کنی از بی سر و سامانی شمع پروانه می سوزد هنوز پرده از چهره بگیر تا روشن شمع شبستان کنی پیره می فروش قول چشمان تو دادم به عزل بشکاف سینه شب که دو جام مهمان کنی وقتست که آیی گره گشایی ز گردابجهان بیا که ملک عشاق ز قباپیراهن کنی در مله می خورد گوشت انسان ،انسان دگر. بیا که این حرام در مکتب بی نشان کنی پشت زمان بودند کسانی به ننگ نام امروز هستند کسانی قدر بیا که رسوایشان کنی او هفتادو کشت این جهانی به زیر چکمه مگر با شمشیر حیدری کار بی زیان کنی زمین می خورد زود شیطان بلند بین خدا کند که شتاب کندکه ادا حق ضیفان کنی ای بشر که دهانت خاک پر و چشمت سیاهی خدای لعنتش کند مگر این دیو تو آدم کنی گویی کینه توزان زمان فاطمه زند ه شدند مگر با داروی سلطان پهلوی مادر درمان کنی صبر خوبست می دانی ما صبوریم بیا بیا که صبر ما را با ظهور پا یان کنی طوبی اهنگران | |
|
درود برشما استاد شیعیان عزیز و گرامی بسیار سپاسگزارم از قدم رنجتون مفتخرم که هستید ومیخوانیدم به مهر سایتون مستدام | |
|
روزی که بخت تیره ی انسان بخواب بود آمد دمی که مایه ی رنج وعذاب بود بر صور گور خفته ی اجداد میدمید آن مطربی که در پس صدها نقاب بود آدم به عقل و معرفتش آدم است و بس باید مطیع و یاور حرف حساب بود گفتم خراب گشته جهان کار کیست گفت بنیاد این جهان ز ازل هم خراب بود وقتی جناب را به زمین عرضه داشتند جمعی اسیر هیبت عالی جناب بود برگو زمین به زهر که مسموم میشود دنیا همیشه غرق در این منجلاب بود آنجا که جام تشنگی از کام می گذشت خلق فرات تنگ زنایاب آب بود تا اینکه تخت و بخت تمنا مزین است این وعده های عدل و عدالت سراب بود در کربلا که قامت آزادگی شکست فریاد یاریش زچه رو بی جواب بود باید دوباره طرح نوین کرد و راه نو چون کوره مشتعل شدو پا در رکاب بود باید دوباره سر بسر نیزه ها دهیم باید بیاد ساقی بی مشک وآب بود شاید دوباره دختر معصوم زندگی راهی ی شام و کوفه ی پر التهاب بود کار جهان و خلق جهان بی حساب نیست باید شبی بفکر حساب و کتاب بود وقتی بخون کشید جفا آفتاب را آنجا علیه عشق صفا انقلاب بود دنیا برای اهل زمین تارگشته بود وقتی بروی نیزه و نی آفتاب بود اربعین حسینی را به تمامی آزادگان عالم وشیعیان سیدالشهدا حسین ابن علی (ع) تسلیت عرض مینمایم التماس دعا شریف شریفیان
| |
|
درودها برشما جناب هداوند عزیز وگرانقدر بسیار سپاسگزارم از حضور و سخاوت کلامتان سپاس از توجه شما بزرگواری ویرایش شما هم زیبا بود حتما روش فکر میکنم خرسندم که هستید ومیخوانیدم به مهر برقرار باشید به مهر اهورایی | |
|
جا مانده عکسِ مویِ بُلندت به خانه ام پیچیده تنگ پیچکِ حسرت به شانه ام
هر شب که کِش ز خِرمن مو باز میکنی می ریزد اضطرابِ دو عالم به شانه ام
آشفته ام به موی تو مستم ز بوی تو از هرچه جز تو بیخبرم، بی نشانه ام
با آنکه رفته ای ز کنارم ولی چه حیف! حس می شود شمیم تو از هر ترانه ام
اینک منم پرنده ی خو کرده با حصار عمری هوای باغِ تو شد آب و دانه ام
می ترسم از بهارِ زمستان سرشتِ باغ عمری دگر به شاخه نشیند جوانه ام
ابراهیم هداوند سوم اردیبهشت ماه یکهزار و سیصد و نود و نُه | |
|
۶درود برشما جناب علامیان گرانقدر بسیار سپاسگزارم از حضور پرمهرتان مانا باشید | |
|
گيسوي درختان خيلي زود سپيد شد، خرمالوها هنوز كالند! ٢ در ديار كهنسالِ من درختانِ كاج، انبوه است اما شكوفه هاي گيلاس هرسال، كم تَرَك مي شكفند. ٣ هجوم سركشِ توفان بر كشتزاران، نخستين قرباني: مترسك! ٤ رزهاي زرد لبه ي باريك پرتگاه، رويايي همسان با بنفشه ها دارند. ٥ در سوگِ شقايق هاي پَرپَر چنين سَرخم كرده اند شقايق هاي پُرپَر! ٦ بركه ي كهن و غورغور غمينِ غوكان، اين شبها سر هر شاليزار ماه ابر آلوده است. ٧ گرگ و ميش وقتي همه خواب بودند غنچه اي گلگون شكفت در انتهاي پيچك! ٨ در هزارتوي جنگل بغض درخت بلوط داركوب و آواز تبر يك معني دارد! ٩ ملال زمستان، پنجره را مي گشايم براي دور كردن تفاله هاي سياه، ناگزير هجوم بوران! ١٠ كوكو و كاكليِ آواز خوان اينك خاموش بر شاخساران به خواب رفته اند هيچ پرنده اي نميخواند، فقط هيزم شكن وُ كاجستاني سرخ و ديگر هيچ!
| |
|
درود برشما جناب خسروی گرامی بسیار سپاسگزارم از حضور پرمهرتان مانا باشید | |
|
رنگ شــعــر رنگ زمینه دفاتر شعر محمد خسروی فرد مهر روزگار خرد آخرین دفتر آخرین اشعار ناب محمد خسروی فرد پس مگو با من... آهنگ رفتن...... زخم بستر...... جوشانده...... سرانجام حسود...
با خری هم خانه شد روزی سگی گفت تا کی می شوی تسلیم کار انتهایی نیست بر این جـهل تو استخوانت خـرد شد در زیر بار لطمه ها دیدی تو از ریگ و کلوخ رفت در پاهای تو همواره خار در میان مردمان این شد مثل هرکه بی عقل است گویندش حمار خر به آرامی جوابش داد و گفت ما شدیم بازیچه ی این روزگــار خود نمی گویی که در سرمای شب پاسبانی می کنی با حــال زار این همه مرغ و خروس و جوجه را تو چرا پس می زنی ای گوشتخوار تا که پای دزد را زخـمی کنی می شوی دیوانه و مفلوک و هار هر دو از اصل و رمق افتاده ایم پس مگو با من دگر از ننگ و عار زادگاه خرد خسروی فرد
| |
|
درود برشما جناب فتحی گرانقدر بسیار سپاسگزارم از حضور پرمهرتان شما هرزمانی لطف کنید وبه صفحه حقیر سربزنید حقیر قدر دان قدم رنجه شما هستم سایتون مستدام | |
|
چندسال پیش با اتوبوس رفته بودم تهران برای انجام کاری. رفتم ترمینال بلیط برگشت بخرم دیدم زن ومردی مضطرب وناراحت امدند نزدباجه بلیط فروشی وگفتند اقا پول هامون داخل کیف خانمم بود تو تاکسی جامونده برای خرید بلیط برگشت به شهرستان پول نداریم اگر ممکنه ۲تا بلیط بما بده به مهض رسیدن به حساب واریز میکنیم بلیط فروش لحظه ای فکرکردو گفت شرمنده منم کار گرم .تااین راگفت من خیلی ناراحت شدم گفتم من حساب میکنم .بلیط انهاراحساب کردم ومقداری پول هم برای خرید غذا بشون دادم. نمیگرفتند بااسرار بشون دادم گفتن ادرس بده پول راحواله کنیم.گفتم نیازی نیست خداحاظی کردم؟ چندسال بعد باپیکان خودم بازن و بچه از تهران برمی گشتیم .وسط بیابان ماشین خراب شد هرکاری کردیم روشن نشد کنار خیابون بقل ماشین سرگردان ایستادم ناگهان اتومبیلی شاسی بلند بازن وبچه کنارمون ایستاد اقا چی شده شرح حال راگفتیم .ماشین مارا تا شهر قم بکسل کرد داخل مکانیکی رساند به مکانیک چیزی. دادو گفت زود برمیگردم بعدازاینکه ماشین درست شد نزد مکانیک رفتم پرسیدم صورت حساب ما چقدره گفت حساب شده ناگهان اقا اومدش وگفت ناهار هم مهمان مایید پرسیدم اقا شماکه مارانمیشناسی چه حکایتی است گفت مگر چندسال پیش تو ما رامیشناختی که تو ترمینال تهران مانده بودیم بلیط ماراحساب کردی پول غذاهم بما دادی ما همان زن مردی هستیم اکنون میخواهم تلافی کنیم گفتم من برای تلافی اینکارا نکردم گفت میدونم ولی جلو کار خیررا نبایدبست؟ این بود سرگذشتی درزندگی التماس ودعا فتحی .تختی .۲۸ ابان ۱۳۹۹ شمسی | |
|
درود درود برشما جناب. ابراهیمیان گرامی بسیار بسیار سپاسگزارم از حضور پرمهرتان مانا باشید به مهر | |
|
ای فرشته ٬معلّمِ ثانی رسمِ یاری مگر نمیدانی قصّهٔ عشق بارها گفتم غُصّه ازچشمِ من نمیخوانی؟ طاقتم طاق شد بیا برگرد دردِ من راستی نمی دانی؟ خاطراتم هنوزپابرجاست رویِ قولت چرانمی مانی؟ اسبِ مِهرووفاکه من دادم بی وفاپس چرانمی رانی؟ گِرِهِ عشق باز می گردد به سهولت ،چنین به آسانی گوهروسیم وزرویا الماس کس نداده به مفت ومجّانی شعرِحافظ پُرازوفاوصفاست بعدِاوسعدی است وقا آنی شعرِبهروزگرچه پُرمعنی ست لیکن اونیست همچو خاقانی بهروز ابراهیمیان
| |
|
درود برشما اعظم نازنینم بسیار سپاسگزارم از حضور پرمهرتان مانا مانا باشید به مهر یزدان پاک | |
|
لحظه به لحظه زندگی، یه فرصتِ نابه بخند با مشکلت شوخی بکن، زندگی جذابه، بخند گذشته رو رها بکن، به خوبیا نِگا بکن دوباره که جدی شدی، غصه و غم آبه، بخند
یه لحظه صاف و ساده شو، مثِ یه دیوونه بخند پنجره ها رو وا بکن، زندگی آسونه بخند نگو دلِ خوش سیری چن؟! بیا بشین کنارِ من توو زندگی فقط همین، لحظه ها می مونه، بخند از تهِ دل بخندون و... پیدا و پنهونی بخند شادی بکن، تا کی مگه، توو دنیا می مونی بخند حالا مثِ حبه ی قند، یه دیقه چشماتو ببند کنجِ لباتو وا بکن، هر چی که میتونی بخند حالا که خنده ت نمیاد، به گریه هات زوری بخند قیمتِ اجناسو ببین! اینجوری... اونجوری... بخند به هر جا که پا میذاری ، انرژیِ تازه ببر باز که داری نِق میزنی، ایندفه مجبوری بخند نقطه به نقطه، خط به خط، خوب و غلط، فقط بخند یه قطعه ی مشتی بذا، بیا وسط، فقط بخند برو توو حسِ بچگی، بکن توو لحظه زندگی لَم بده محکم به خدا، فقط فقط فقط بخند
اعظم خالقی بهار ۱۳۹۷ | |
|
درودها برشما استادناظمی گرامی بسیار سپاسگزارم از حضور پرمهرتان مانا مانا باشید | |
|
رنگ شــعــر رنگ زمینه دفاتر شعر اصغر ناظمی سایه پله ی عروج غزل آخرین اشعار ناب اصغر ناظمی دراسارت سایه... منظومه ی شمس... غزل ۳... مذهب شگفت... زخمِ انسان...
بیداری درقافله ی هنوز شقایق ها نیست باقله های علم خیز بلند آسمان جولانگه اقرار است باموشک و فضانورد و تفنگ ای آستان بندان متصور پرقصور فرمان نه از شماست بیگانه ای در آستین سابقه بند فتیله هاست درآیینه بنگرید شفاف و بی گزند یک بدل شوم نابلد فرمان روای اقتدار است آدمی هنوز ، با صرف خویش سروته ، دراسارت پر سوز سایه هاست بیداری در قافله ی شقایق نیست خواب زده گی ، سبب سقوط سازمانی پرستو هاست باآرمان سوزیِ ناسرهِ خلل سازِ خاکستری اصغر ناظمی
| |
|
درود ها بر سحر عزیز و دوست داشتنی من بسیار سپاسگزارم از حضور پرمهرتان نازنینم تقدیم نگاه زیبا بین شما عزیزم برقرار باشی به مهر | |
|
تقدیر، تربتِ خیس بر سر ریخته و چنگ ِشیون مینوازد تا قاریان آه تلاوت کنند باران را... به دنبال مرقد غریب ات بقیع العشق زیر پاهایم گام بر میدارد آوایی به گوش قاصدک بخوان تا شلاق شب را بر شانه اشکهایم نفهمم صدایم کن تا این طلسم را به نوای عشق بشکنیم نمیخواهم خام خاک شوی باید از این بیت الظلام نجات پیدا کنی آخر چه کسی از علاقه ی انار به بهار خبر دارد؟ مگر یادت نمی آید پاییزمان را که چگونه در خشخاش با خش خش برگها گذراندیم؟ گیرم که روزه ات را با اذان اذعان هم باز نکنی... با قلب خبرچینت چه میکنی؟ برای شکنجه های شب بر تن این تکبیر چه ضمادی داری؟ آه که شورش شعرهای شبنم بودی آه که تهدید ترانه ی تنهایی ام بودی آه که سرود سکری بودی که سحر را تسکین میداد نگذار کارمان به روزگار شهریار بیافتاد و برایت نوای "آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا" سر دهم... مگر تو مرهم و محرم هراس های من نیستی؟ پس بشکن این سکوت لعنتی را صدایممممم کن فریاااااد بزن نام بینوای من را گور گرسنه است و این گورستان گهواره ی شیطان فریب نخور معشوقه ساده لوح من صدایم کن... سحر غزالی | |
|
درود برشما جناب فکری گرامی بسیار سپاسگزارم از مهرحضورتون خجسته زاد روزتون رو تبریک میگم انشالله همیشه سلامت تندرست باشید | |
|
درود برشما سپاسگزارم جناب فتحی گرانقدر حضورتون همیشه سبز برقرار باشید | |
|
درود برشما جناب محمدی گرامی بسیار سپاسگزارم از مهروحضورتدن برقرار باشید به مهر یزدان پاک | |
|
آفتاب میان دلهره هایمان راه افتاده و ما شرمنده ایم که در طلوع، ردّ غروب را گرفته ایم غافل بودیم از ذوق چهارپایه ها از سپیده ی فجر، از تنفس صبح و به رکوع خاضعانه ی شب دل بستیم خیلی ساده رنگ غروب گرفت صورتک هایمان در حالی که سیاهی شب افتاده بود بر چهره هایمان چون گل شبنم عرق می ریختیم تا لحظه ی آخر که با نسیم بوی آشنایی آمد و در جانمان غم غریبی لانه کرد و لرزه بر تن هایمان جاری شد از لطافت اذان. و خاطرات شهید ... مهدی محمدی
| |
|
درود برشما جناب شریفی گرامی بسیار سپاسگزارم از مهروحضورتدن مانا باشید | |
|
سبک : پاپ - راک من و این همه احساسِ توو قلبم / من و این تو و این، خوابِ قشنگم من و زُل زدنِ چشمای نازت / من و قلبی که شد مَست و خُمارت من و دستای تو، گرمیه دستات / من و رویای تو نرمیه مووهات من و این خونه و تاریکیه شب / من و برقِ نگات، روشنه هر شب ( 8 1 4 1 4 ) عشقِ من روز و شبم توُ شدی جوونم / میخوام امشبو من، واست بخونم میخونم از عشقِ تو، احساسِ تو / میخونم که قلبِ من، شُد مالِ تو همه ی زندگیمی عشقِ دلم / توُ شدی دلیلِ زنده بودنم توُ شدی قشنگیه زندگی ام / گُلِ من قشنگیات مالِ خودم جذّابو مغروره من، با نَمَکم / توُ بیا از عشوه هات کم کن یکم نفسم بندِ نفس های توعه / عشقِ من، این خوشیا مالِ توعه خنده هات مالِ خودم قشنگه من / قلبِ من، گووش به فرمانِ توعه توُ شدی ماهِ من و خورشیدِ من / توُ شدی روشنیه خونه ی من توُ شدی تمامِ این جهانه من / توُ شدی تمامِ ناتمامِ من توُ شدی خدای من، توو آسمون / توُ شدی دعای من، روو دستامون توُ شدی قافیه ی ترانه هام / توُ شدی ردیفه بی قراریام #دادار_تکست
| |
|
درود برشما جناب آخوندی گرامی سپاسگزارم از مهروحضورتون مانا باشید | |
|
🔶💠طالع ما ما که خود طالع خود بسته ایم وای بر آن روز که عاقبت کار ندانسته ایم ما که خود طالع خود بسته ایم وای به امروز که در گرد پریشانی نشسته ایم ما بازیچه ی دست حور و فرشته ایم ما زخم خورده ی وداع دیو خجسته ایم در کار روزگار عجبی کرده !!، به تماشا نشسته ایم
ما درگیر فلسفه های زمانه ایم ((که هر دمی به هر دمی، کند دیوی ستمکار و هر دمی به هر دمی، شود حوری فریب کار )) ما خود ، طالع خود بسته ایم.
ابراهیم آخوندی
| |
|
درود برشما سپاسگزارم جناب ندری گرامی برقرار باشید | |
|
نفهمیدم هدف از زندگی چیست جوابی خواهمت مسئول ما کیست چنان بیهوده آزردی دلم را به می محتاجم و میلم به می نیست حسین ندری
| |
|
درود برشما سپاسگزارم استاد گرامی خواندید به مهر مانا باشید | |
|
امام رضا ( ع ) شها ستاره هشتم ، رضا ، رضا جانم تو از قبیله ی نوری من از محبّانم بریده رشته ی صبرم ، زتیغِ رنج و بلا زکوله بار گنه خسته ام ، پریشانم گرفته شهرِ دلم ، چون هوای بارانی بلا کشیده ی حرمان ، اسیر هجرانم نشسته مرغِ دلم پشتِ پنجره فولاد چرا که کرده جوابش ، همه طبیبانم غلام حلقه به گوشم ، تویی تو اربابم منم که معدنِ دردم ، تویی تو درمانم شدی چو ضامن آهو ز راه لطف و کرم بکن ضمانت من ، همچنین رفیقانم دلم کبوتر صحنِ عتیق و جمهوریست غبار بارگهت ، توتیای چشمانم زیارتت به فقیران ، هزار حجِ قبول بعشق حج قبولت ، فقیر میمانم ! کنی به گوشه چشمی نظر به مهدی اگر همیشه بیمه شود ، جان و مال و ایمانم شهادت امام رضا ع بر شما تسلیت باد | |
|
درود ها برشما استاد عزیز وگرامیم بسیار سپاسگزارم از حضور و شاگرد نوازیتون نمیدونم چه اتفاقی افتاد استاد کامنت شما و جوابی که بهتون داده بودم تو صفحهام حذف شد خرسندم که هستید ومیخوانیدم به مهر برقرار باشید به مهر یزدان پاک .. | |
|
گفتند صبوری كن
گر خنده كند ساغروگیسوی توبردوش دستی به لبِ جام و دگر در كمر آيد اين جامِ دهان بسته و آن زلفِ پرازچين كی باز شود هردو،كه عطرش به درآيد وين غنچه ی لب نيز، گمانم بشود باز گر قاصد آزادی ما، از سفر آيد گفتند صبوری كن و اميد نگه دار ترسم بشود قصه سروغصه بر آيد نا خورده می و مزه ی بوسه نچشیده كفاره ی نا كرده گنه، بی خبر آيد سربانگ زند، سركشم آن باده ی هجرت دل نهی نمايد كه مرو، چون ظفر آيد ني جرات ماندن بود و توشه رفتن گر بند شود خونِ جگر، اشكِ تر آيد يلدا و سيه بختی و تاريكی دوران پركرده فضا نيست مجالی سحر آيد ما نيز به شكلی چو همان شاعرطوسيم تابوت چو بيرون برود، سيم و زر آيد گفتی چو صفا خواهم، در سعی بکوشم ترسم بزنم رمل و از آن سو حجر آيد صد شعرچو با خونِ جگرخوش بسرايم اميد ندارم كه، يكی را اثر آيد ديگرنظرم قد ندهد، درد دراوج است انديشه جمعی، مگرش كارگر آيد غلامحسین جمعی | |
|
درود بانو فتحی عزیز بسیار سپاسگزارم از حضور پرمهرتان مانا باشید به مهر یزدان پاک | |
|
به آئینه مینگرم به زیبایی رو به نقصانم به برف باریده بر گیسوانم به پاییز رو به زوالم به خورشید رو به افولم به زمستان سخت رو به رویم پلکهایم را به هم میرسانم و با خاطرِ خاطرههایم میشکفم... مینافتحی(آفاق)
| |
|
درود برشما جناب فتحی گرامی بسیار. سپاس از حضور پرمهرتان مانا باشید | |
|
درود برشما نازنین مریم عزیز بسیار سپاسگزارم از حضور پرمهرتان نازنینم مانا باشید | |
|
باز در مَسلَخِ چشمانِ خمارَت بَغَلم کن دِلِ من تیغِ توخواهد،سَرِ دارَت بَغَلم کن بینوایی به زمینم ،تو سَمایی پُرِ سازی دعوتمکن مَهوپَروین بهسهتارَت بغلم کن بِرسد تیرِ غرورم سَرِ بهرام زِ سرخی گمرَهَم در رَهِ لبخندِ وقارَت بغلم کن یخ زَدم کور وکَرم حاصلِ بارانِ سُکوتم بهمنم با نُتِ زیبایِشُعارَت بغلم کن اِنتها سر نَرسد گر به تو باشد اِقتدایش حبلِ من به متینیِ نَوارَت بغلم کن باغبانم ! چَمَنت بیگُلِ مریم مَگُذار به تَمنّایِ تو سَبزم،به بهارَت بغلم کن پَردهِدَر کُن گُلِباغَت،بِرسان بوسوکنارت بیقرارم به نَفَسهایِ قرارَت بغلم کن
مریم کاسیانی
| |
|
درود برشما سپاسگزارم جناب شریف گرامی حصورتون همیشه سبز برقرار باشید به مهر یزدان پاک | |
|
هوالعزیز
دوش در بزم می ام یاد تو غوغا میکرد پیش نامحرمکان راز هویدا میکرد نمک ناز به کف سینه من می کاوید تا کجا زخم دل سوخته پیدا میکرد
نوعروسانه به رقص و طرب و پایزنی وه چه شوری به دل غمزده بر پا میکرد
دم به دم آتش غم بر می جامم میریخت جلوه در آینه ساغر و مینا میکرد
در میان جمع مستانم به گرمی می نشست طلب جام ز دست من شیدا میکرد
گاه بر جام می ام سنگ ملامت میزد گاه با عاشق سرگشته مدارا میکرد
یکزمان آغوش بر روی حریفان میگشود عشوه در کار من بیدل رسوا میکرد
گاه رفتن با من سوخته خرمن چندی صحبت از روشنی عشق و شکیبا میکرد
صحبت از شیرینی معنای وصلش بود و کاش؛ واژه تلخ جدایی را معنا میکرد..........
پ ن : این غزل رو چندین سال پیش شاید ده سال یا بیشتر ساخته بودم و بعضی از قسمتهاش ناقص بود امشب سعی کردم که به یه فرم قابل قبول برسونمش چشم به راه نظر بلند و راهگشای دوستان بزرگوار شعرناب هستم پاییز99 تهران
| |
|
درود برشما نازنینم خوش آمدید سپاسگزارم از نگاه زیبا و حضور سبزتون عزیزم مانا باشید به مهر یزدان پاک | |
|
یک هوس بود که ما عشق حسابش کردیم روی دیوار غزل یک شبه قابش کردیم غافل از این همه تزویر که در جان افتاد پوچ در پوچ شده آنچه نقابش کردیم آمد از راه همان عشق اصیلی که رواست خسته بودیم و چه بیهوده جوابش کردیم رنگ رخسار پرید از قدم نحس حسود قافیه خسته از این قوم،خرابش کردیم فکر کردیم که عاقل شده با تجربه ،" دل" آن هوس بود که ما نکته نابش کردیم
پریسامصلح
| |
|
درود برشما جناب جوانند گرامی بسیار سپاسگزارم از حضور پرمهرتان مانا باشید به مهر یزدان پاک | |
|
روزگاران بی تو معنایی ندارد عشق من تن دگر با زندگی کاری ندارد عشق من بر دلم زخمی زدییو رفته ای ای نازنین مرد زخمی جان من نایی ندارد عشق من ساعتی برما چراغانی شدی تابیده ای خور نیز با رفتنت نوری ندارد عشق من جان گرفتم با رخت کز هر چه زیبایی سری گل به پیشت رنگ یا بویی ندارد عشق من راحتی بر ما گذر کردی دل و دین برده ای سوز ما جانم تماشایی ندارد عشق من ای ملک نزدت ز زیبای نمیزد هیچ دمی باز ای بین عالمم شاهی ندارد عشق من کز تو مجنون گشته این دیوانه بین ای بیوفا عاشقی دیوانگی،چاری ندارد عشق من خنجری بر ما زدی رفتی برو محبوبه ام خنجرت بر این دلم راهی ندارد عشق من بین تو مانی گشته فانی رفتنت ما را کشت عمر عاشق بی تو معنایی ندارد عشق من
سهیل خواجوند مانی | |
|
درود برشما منیژه عزیزم بسیار سپاسگزارم از حضور پرمهرتان نازنین مانا باشی | |
|
درود حدیث عزیزم بسیار سپاسگزارم از حضور پرمهرتان نازنینم ابیات انتخابی تقدیم نگاه زیباتون عزیز جان برقرار باشید به مهر یزدان پاک | |
|
استشمام کن ... بوی خاطره از خیال و خواهش آبسالان می آید تماشا کن!!! حریر شکوفه ی نارنج و رایحه ی رسوایی از رسول رمیده در نگاه این زن می آید سمفونی سبز دامنش یک سو و سرگذاشتن تو به سجاده ی تنش یکسو... آه شعر های عقیم تنهایی ماه چهره اش را نشانم بدهید تا پا به ماه،ما شدن بگذارید!!! آه ای قامت سپید اسفند شقیقه های شبت از شعف شادی سرشار باد اگر شعرم باردار تو نباشد وای بر من!! تیر نگاهی مارا بس که تیر نکشد قلب بیماری از دود های بهمن وای بر من!! اگر چون آذر آتشین این شعر تبسم غرور تورا به بوسه ای نسوزانم آه باور کن ای خزان خورده ی محزون آمده ام که روز های آبانت را به معجزه ی مهر و بوسه بوستان بهاری کنم طلوع من بامداد شهریور نگاهت غروب من آغوش تب دار مردادت ای ته تغاری زمستان تندیس تنت را چه کسی تراشیده که این چنین بید است دل دختر مرداد... ای ته تغاری من تو تیر خلاصی بر شقیقه سپید شعر رقص خردادی بر گلواژه های تن و قدم های فروردینی درون این زن ... آه ای قله ی بی قبله ی من اینک من فاتح آغوش توام ... ____________________________ همیشه سر نهانی در کاسه ی سپیدم است که به شما تعارف میشود | |
|
درودها برشما بانو منیژه عزیزم بسیار سپاسگزارم از حضور پرمهرتان مانا باشید به مهر ایزدی | |
|
دامه ی گیسوانم بر لبهایم می ریزد در یا تا پیراهنم می آید و در تنم آرام می گیرد . دستهایم گلبرگ می شود بر شبنم گونه هایم تا ... بازوانم در حصار نور . بنگر پنجه ی آفتاب از کدام کرانه از کدام بوته ی لحظه طلوع می کند . ما در نیلی مرداب نیلو فر دیده ایم . منیژه قشقایی
| |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
غزلی ناب و زیبا بود
دستمریزاد