يکشنبه ۲ دی
یکی بی کار و دیگری بی عار شعری از ابراهیم اخوندی
از دفتر حقیقت ها نوع شعر آزاد
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۹ ۱۳:۴۰ شماره ثبت ۹۱۹۸۴
بازدید : ۲۲۷ | نظرات : ۱۴
|
آخرین اشعار ناب ابراهیم اخوندی
|
یکی بی کار و دیگری بی عار
جوانی جویای نام و دنبال کار ، اداره جات را یکی پس از دیگری از سر میگذراند .
پله ها را یکی پس از دیگری طی میکرد نه پله های ترقی بلکه پله های اداره جات را .
در هر اداره ای که به هر اتاقی سر میزد با سالمندانی پر از پشم و عصا بدست برخورد میکرد .
سالمندانی که یقه شان را تا خرخره بسته بودند و کم مانده بود جانماز آب کشیده شان را روی میز کار خشک کنند.
سالمندانی که وضع جسمانی مساعدی نداشتند .
بعضیشان را با پوشک دو لایه به محل کار میفرستادن .
بعضیشان آنچنان میز را سفت گرفته بودند که انگار میخواستند تا اخرین نفس به آن میز وفادار باشند.
این جوان به اتاقی رفت و دید یکی از این سالمندان که حال خوبی هم نداشت،
خودش را با قفل و زنجیر به میز کار گره زده بود
جوانک نیش خندی زدو گفت :گمانم باید متاع گران بهایی باشی ،
که اینطور خودت را وصله ی این میز کرده ای تا مبادا سارقی تو را به سرقت برد.
پیرمرد سرش را به زور چرخاند و در حالی که نفس نفس میزد گفت :باشه تو خوبی .
جوانک خندید گفت :ممنون ولی اومدم برای کار
.پیر مرد در حالی که به یک نقطه از میز خیره شده بود ،{ انگار داشت از پوشکش استفاده میکرد }
گفت :تو جوانی
جوان جویای نام هم گفت :یعنی چه خب الان چه کنم یعنی برم منتظر باشم تا مثل شما شوم ؟
خلاصه که به هر جا که میرفت عیبی برایش داشتند ، میگفتند تو خامی ، تو کم تجربه ای ، تو نمیفهمی ، تو نادانی ، تو بیشعوری ، تو ........که سریع همه اداره جات را ترک کرد
و با خودش گفت یکی بی کار و دیگری بی عار
|
نقدها و نظرات
|
سلام و درود دوست عزیز خودم و ممنونم از نگاه قشنگت | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود