سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید |
|
||||||||||||
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است. |
نه چمدانش می آید
نه دلش
را اضافه است
مگر اینکه منظورتان راه باشد
نه چمدانش راه می آید
اینطور درست تره.
آیا این مُردن اختیاریست؟
هرچه هست،موقعیتِ بسیار تکان دهنده و دلگیریست که مخاطب سریع تر از راوی،تسلیم میگردد
یادِ شعری از خودم افتادم:
زنی
خیره بر یک قفلِ مسدودِ هزاران ساله از درد
و غُبارِ غَم
به یادش آوَرَم آیینه
و
سُرخابِ ایامِ جوانی را
غَمَش را یاد میدارد؟
غَمِ سَردِ زمستانی
که در آن صبحِ تیره
یاسها رفتند
مَنَم
اینک
زنی
تنها و اَندُهگین
نشسته خیره بر قفلی هزاران ساله در تقدیر
زَده بر رویِ خود
سُرخابِ ایامِ جوانی را
____________________
این شعر شما بیشتر از آنکه شمولیتِ قواعد و پارناسِ سرایشی را بقاپد، یک درد است. دردِ مشترکِ اناث( زنانه گی و احساساتِ جنسِ برتر،اما خفته)
جنبشهایِ فمنیستی پاسخش را میدانند
و برایش اصول تراشیده اند. رادیکالِ منهایِ رادیکال.
همین احساسات و عواطف اند که بیشتر این جنس را در منگنه میخیزانند. آیا همواره باید فقط زن تاوان رفتن و شک و ماندن و نهایتا شوربختانه،مرگ را بدهند؟
نه چمدانش،راه می آید
( یک تشخیص یا جانبخشیِ قابل) همان استعاره یِ مکنیه.
زایشِ روانشناختیِ اجتماعی و روانکاویِ ماهرانه( اسمش را همین گذاشتم)
اصلا یک سؤال است. چرا همیشه زنی باشد و چمدانی از خاطرات و رفتنی ناخواسته؟
چرا مَردِ پنجه بزرگ و در اینجا بی احساس در بیشتر اشعارِ زنان بیوفایند و یأس می زایند؟
این بار میخواهم مردی را با چمدان بفرستم( قول میدهم خرابکاری نکند)
مردی آمد
مردی با چمدان آمد
خیره بر درگاهِ اندیشه
کز آن بویِ چراغ
و
مرتعِ احساسِ سوسن
بود
_________________
بامهر