سه شنبه ۶ آذر
ارغوان...(عاشورایی) شعری از محمدامین آقایی
از دفتر مثنوی آباد نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹ ۱۹:۱۵ شماره ثبت ۸۹۲۸۰
بازدید : ۲۱۴ | نظرات : ۶
|
آخرین اشعار ناب محمدامین آقایی
|
گره بر گوشه ی پرچم زده یعنی که مغلوبست
و شعر تازه می گوید دلش آشوبِ آشوبست
غزل پشت غزل شاعر چرا اینقدر بی تاب است
گریزی می زند انگار قصه قصه ی آب است
قلم دشتی پر از گل های لاله می کشد ، تنها
کنار دشت تکیه می زند بر نیزه اش مولا
.
درون دشت یاری نیست؟ آیا یک سواری نیست؟
درون دشت مردی نیست یا یک بی قراری نیست؟
صدای هق هق گریه صدای یک رجزخوانیست
هوای قلب عرش انگار طوفانیست ، بارانیست
به سوی خیمه برگشتی که یاری هست ، یاری هست
به روی گاهواره شیرخواری هست ، آری هست
به روی دست می گیری تمام لشکر خود را
که آوردی به میدان یار خود را اصغر خود را
طلب کردی برای کودک شش ماهه قدری آب
نمی دانم چرا آرام شد شش ماهه ی بی تاب!
تمام قصه را سر بسته می گویم که سر تا سر
به روی دستتان انگار یک غنچه شده پرپر
.
به اوج خود رسید انگار روضه ، واژه ها بی جان
در و دیوار ، پرچم ها ، غزل ها ، بیت ها گریان
میان شعر گفتن شاعرت هم از نفس افتاد...
رها شد شاعرت از بندِ تن ؛ آری قفس افتاد
کنار شعر خود آهسته آهسته که جان می داد
حیاط سرد دفتر پای شعرش ارغوان می داد...
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
آیینی بسیار زیباو شورانگیز بود
دستمریزاد