"از اُلَمپوس تا موچش"
(انسان خداست.گر کفرست این یا حقیقتِ محض،انسان خداست! "شاملو")
۱-من،خدای کوچک زمینم.
خدای بزرگِ اندوه،خدای اندوه های بزرگ.
آن شب که مادرم خندید،پدرم لرزید
و من از عمق فاجعه ی آب و آتش،گام بر زمینِ پستِ خیس نهادم.
۲-من خدای کوچک زمینم...
خدای بزرگ تنهایی،خدای تتهایی های بزرگ
هنگامی که اورانوس،خدای آسمان،مادرم گایا را تنگ در آغوش گرفته بود،من از سرای مردگان،چشم بر آدم های مردار و مردارِ آدم ها گشودم.
۳-من خدای کوچک زمینم.
خدای ابر و گریه و لبخند
من خدای آب و ابر و گریه.
خدای نیلوفر و اقاقی و بنفش،
من خدای اشک های سرد و برف های رود.
خدای کوچک زمینم،
خدای خنده های سبز و آبیِ گریه ها.
۵-من پادشاه تنهایی ها،مالک الرقابِ آسمان ها و زمین.
من اندوه آسمانم و زمین.
لبان سرخ عسل چکان تو معشوقه ی زمینی و چشمان سخنگویت مرا آموخت که خدا را جز بر بام های زمین و چشمان سیاه جستجوگر نباشم.
۵-هم از این روست که شوقِ نوشیدن چشمان نیلوفری ات در میان پست ترین دوزخیان،پای نهاده ام.......بر کوچه های خون و خاکستر،بر بام های بی پرواز زمین...
بر خاک های خون°چکان تیمور،چنگیز،نادر و اخته خان،
بر استُخاک های سگ°بولیده ی نوشُروَن،حامی خران و اسبان،آن مردم فریب،آن رهزن.
۶-من خدای کوچک زمینم،
خدای گریه های بزرگ و خنده های مایوس.
چشمان و آن لبان آسمانی ات مرا وا داشت که از جایگاه خدایان،فرود آیم.حتا شراب جاودانگی را هم واگذاردم.
۷-بر زمین پستِ خیس گام نهادم.بر رودهای خون و حمام های جنون.
گالیگولا
بر دستان بریده ی سِنِکا
بر امیر تنها مانده در حمام
-با آن رگ های خود به اختیار گشوده اش-
بر روده های شهوانی هیتلر-بز°مردانگی اش فرو خورده-
لنین آخوندک و استالینِ آهنِ پوچ
و بر بسیار فراموش گشتگان زیر آوار تاریخ که به شوقِ عریان تو،عریان پیکر تو،خدای کور زمان،نامشان را و کارنامه ی بدروغشان را با جوهر طلا و یاقوت،موَشَح ساخت.
۸-من خدای کوچک زمینم
خدای ماهتاب و پروانه،
خدای خنده های زخمی و زخم های گریه.
من،آسمانی ترین آبشارِ اندوهم،
زمینی ترین بغضِ آسمانم
که می گریم.
خدای کوچک زمینم
می گریم در هق هق آهو در بیشه،
در بغضِ فرو خورده ی کبوتر.
۹-و به من گفتی:"قناریِ خوشخوان من باش".
(ناتمام)
فخرالدین ساعدموچشی ـ موچش
به شعر ناب خوش آمدید