شبی من در نطنز ابیانه دیدم
نمی شد باورم افسانه دیدم
خودم را پیش دوست بیگانه دیدم
میان دره دیدم کوه چون قاف
نمی توان دید فرهنگش در آفاق
نهالی بس بلند و آب چون پاک
که معماری ممتاز داشت از خاک
هزاران سال نداشت از دشمنش باک
زبانش بود اوزون بسیار بی باک
به امنیت نبودش هیچ ترسناک
نداشت هرگز تمنا از خس و خار
که تاریخ کهن داشت روی املاک
زبان شیرین بود بسیار بی باک
هزاران بود توریست در این دشت
که داشمند پی آثار می گشت
چه جایی بود مانند مدینه
ازم پرسید گفت حالت سینه
بگفتم در جوابش حال وینه
دلیر مردانی داشت مانند فرهاد
زنان شیر دل با عشق فرهاد
چهار فصلش ز عشق آلاله سر داد
به جغرافی بگویم من آزاد
به استان سپاهان بود در یاد
به یکصد کیلومتر نقشه همی داد
شمال شرقی استان می داد
به کوه کرکس و باز شکاری
به سلطانی که داشت از باز زاری
بگو فتحی هرآن اندیشه داری
برای خود بدار این یادگاری
من از سرتخت داشتم نیز خانه
که نزدیک بود به شهر ابیانه
#جهت حضور بینندگان محترم در پرسش حالت سینه یعنی حالت چطوره در جواب حالم وینه یعنی حالم خوب است
بسیار زیبا و دلنشین بود
ظاهرا در وصف یکی از توابع ابیانه یا نظنز