منم آن مرغک وحشی
که دور افتاده ام از آشیان و آشنایانم
در این باغ نفسگیر جدایی ها
همیشه با خیال دیدنت، پرمیزنم تا قله های دور
همیشه در هوای آن هوای گرم تو
با آن زمین خشک وَسخت تو
من از هجران آن تاب و تب و سرسختی گرم بیابانم، چه بی تابانه میسوزم
شکایت می کنم از این درختان بلند باغ
مرا بس خاطرات گرم و سوزانت
امان از تاب هجرانت
نمی خواهم من این باغ هزاران رنگ را هرگز
ببر من را به سوی آن بیابانم
مرا این باغ، مانند قفس باشد
من از این غنچههای رنگ وارنگ تو بیزارم
مرا هرم بیابان خودم ای دوست، بس باشد......
اگرچه باغتان ،صدها صفاها دارد
و در دلهای مشتاقان تو همواره جا دارد
من اما عاشق توفان خشم آن بیابان خودم هستم
که من از باده ی سرسختی و غم های آن مستم
نبازم دل به سودای گل و باغ و درخت تو
من و گرمای سرسخت بیابانها
که من با آن همه کوه و کتل، خوگر شدم آری
مرا این جنت الماوای باغ سبزتان باشد، گرفتاری
شما را هدیه بادا باغ زیباتان
شکوه و شوکتش ارزانی طبع شما بادا
من و هرم بیابان خودم عشق است
برای من بهشت آرزو در پیش جانان خودم عشق است.
برهان اصلاحی رودی(آقاتوکا)
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود
دستمریزاد