فاجعه زمانی رخ میدهد
که هیچ نداشته باشی تا با آن بیافروزی آتشی گرم از خاطرات
هرقدر که آن ها میسوزند تو گرم و مسرور شوی
فاجعه یعنی...
دست های تهی از مشعل دستان کسی
فاجعه یعنی
تنها بودن در میان هزاران نفس گرمی که سهمت
از آن ها همان بخاریست که گرمای وجودشان را به رخت میکشد
و تو مجبوری برای حفظ خود در میان گرگ هایی که اشک های تمساح دارند
(هایی) گرم از سر درد کنی
تا آنها به وجودت پی ببرند که نه ...!!
تو هم هستی...!!
زنده ای
زمانی رخ میدهد
که هیچ نداشته باشی تا با آن بیافروزی آتشی گرم از خاطرات
هرقدر که آن ها میسوزند تو گرم و مسرور شوی
فاجعه یعنی...
دست های تهی از مشعل دستان کسی
فاجعه یعنی
تنها بودن در میان هزاران نفس گرمی که سهمت
از آن ها همان بخاریست که گرمای وجودشان را به رخت میکشد
و تو مجبوری برای حفظ خود در میان گرگ هایی که اشک های تمساح دارند
(هایی) گرم از سر درد کنی
تا آنها به وجودت پی ببرند که نه ...!!
تو هم هستی...!!
زنده ای