مردی نماز کرد
بعـد از نماز، دست باز کرد
گفتا:«بده خدای من، آنچه صلاح توست!»
خالق، بساط ِ نقشه ساز کرد
پرونده باز کرد
اوّل نوشت:«نور»
تایید لحظه هائی از حضور
یعنی: تمام شد سخن ِ بنده، حرف نیست
باید مقـامی آورند جور
در یک جهان دور
دوّم نوشت: «آب»
صیقـل به روح، زیر ِ آفتاب
یعنی:هر آنچه داخل جسم است رفتنی ست
گاهی به نرمی و گهی شتاب
گاهی در اضطراب
سوّم نوشت:«خون»
طرحی شبیه ِ نقشه ی جنون
رازی که در کلاس ِ تمنـّای معنـوی ست
یعنی: عـلامتی ز دل برون
با حکم «راجعون»
آنگه فرشتگان
مست شکـوه محضر انسان
در آسمان ِ حیرتش اصل ِ نماز را
کردند ادا از دل و از جان
در عالم عرفان
آری،چنین شدست
رجعت به ماورا یقین شدَست
اینجا پُـلی بُوَد به تجلیّ گه ِ شهود
آنکس که عاشق ِ زمین شدست
دردآفرین شدست
باید به نور رفت
در موقعش ز خاک دور رفت
یعنی:به دام ِ نفس مبادا اسیر گشت
باید که غرق درحضور رفت
سرحال و جور رفت
زلال فوق در وزن « مفعولُ فاعلات » با تکثیر دوّمی میباشد:
مفعولُ فاعلات
مفعولُ فاعلاتُ فاعلات
مفعولُ فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلات
مفعولُ فاعلاتُ فاعلات
مفعولُ فاعلات