يکشنبه ۲ دی
قصه ی یک روزگار شعری از فروغ حاجیان(فروغ)
از دفتر مسافر آشنا نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۶:۵۵ شماره ثبت ۸۵۱۰۴
بازدید : ۳۲۹ | نظرات : ۲۱
|
دفاتر شعر فروغ حاجیان(فروغ)
آخرین اشعار ناب فروغ حاجیان(فروغ)
|
قصه ی یک روزگار
من این عالم را
نگشته ام به خوشی
هر کسی دارد زندگانی و پشتی
ای دریغا !
پشت ما به کاه بود
همیشه در وصل یاران بی تاب بود
ز پند و نصیحت دیگران به دور
دوش دیدی
عاشقی را بردند به زور؟!
هر که خواست دادند ز آب زمزم
بی خیال ،
هوس کرده بودیم در رزم
دردا که زور ما همان زبان بود
پیش همه
سر به زیر و بی بیان بود
همچو طفلی که می گردد به دنبال مادر
قلب ما گشت برای یک همدم
چو سراسیمه
بدیدند حال ما را
گرفتند به سخره همه احوال ما را
این سال باشد نکو و خوش یمن؟!
وقتی
ندیده انسانی با خرد و بن
چو تصویر درون تو سیاه باشد
به غیر از تو
همه در کیش و مات باشد
گر عدالت
ریشه در سینه ی تو دارد
زندگانی با انسانیت معنای تو باید
جهانی خواهم
عاری ز زشتی و پلیدی
جهانت زیبا باشد به نیکی و تقوایی
از این قصه هر آنچه
خواهی برداشت
بود توشه ی تو ، در راه انباشت.
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.