ازکوره راه کوه وبیابان عبورکرد
با اشک قطره قطره غمش را مرور کرد
دنیایی ازهراس در اوپاگرفته بود
دردی شبیه کوه دراوجا گرفته بود
می آمد وتمام تنش گرگرفته بود
حتی صداش دردهنش گرگرفته بود
مانند سایه روی زمین گام می گذاشت
با گام های بی رمقش درد می نگاشت
یک زن که رنگ زندگی ازاوپریده بود
طعم زمخت غربت خودرا چشیده بود
در پشت سرعزا وخرابی ودرد و درد
درروبه رو تداوم کابوس وآه سرد
تنها غریب باد به دست وبرهنه پا
اززندگی چه مانده برایش ؟ فقط هوا!
آمد عصا زنان وسط شهر ایستاد
غمگین ودل شکسته وبا قهر ایستاد
مکثی عمیق کرد ونگاهی عمیق تر
درچشم های مردم از جنگ بی خبر
ناگاه بغض منجمدش انفجار یافت
بمبی که تکه تکه ی آن انتشار یافت
هرترکشش سوال بدون جواب بود
یک مثنوی روایت درد وعذاب بود
لب باز کرد وگفت منم داغدار جنگ
دارم مدال زخم کم است افتخارجنگ ؟!
درخشم خاک هستی خود وا نهاده ام
خود را به دست کافر تقدیرداده ام
درخون تپید ه تلخ وغریبانه شوی من
تا بغض ، سرب داغ شود درگلوی من
درمن هزار شام غریبان به نوبتند
با اشک و آه مرثیه خوانان به نوبتند
از تیربار چلچله در چله ی غمم
در شعر شاعران زمان بیت مبهمم
آن موشکم که وقت عمل عامل بلاست
خمپاره ای که چاشنی اش اشک بی صدا ست
آواره ای که برسر خود می شود خراب
درمانده ای که هرنفسش می شود عذاب
از جنگ غیرخانه به دوشی ندیده ام
ازخوی او به غیر چموشی ندیده ام
دارد هزارنکته ی مجهول در خودش
چندین هزار کشته و معلول درخودش
دنیا به تنگ آمده از قارقارجنگ
وقتی که نیست غیرخشونت شعار جنگ
جنگ و جهنم ازنظرعاقلان یکی ست
درخود سقوط می کند آخر قطار جنگ
عفریت مرگ در همه جا پرسه می زند
تا گورها ردیف شود درحصار جنگ
فرمان قتل وغارت وخون ریزی وفساد
دارد نشان کبر و جنون خمار جنگ !
باور کنید جنگ ندارد برنده ای
بازنده اند هردو طرف در قمار جنگ
*******
ای کاش ! رنگ صلح بگیرد جهان ما
آبی ترازهمیشه شود آسمان ما
اقتداری
به شعر ناب خوش برگشتید
سروده بسیار زیبایی را هدیه آوردید
موفق باشید