« آرزوي دل »
كام دلت به آرزوي خود كه بر گشاد
گر آرزو مدد نكند ، دل نگشته شاد
دلت به آرزوي خود ، بگشته شاد
گـر آرزو نكنـد ، دل رَوَد به باد
دل را هميشه پيروي از آرزو بُوَد
اين آرزو زِ روز ازل ، بوده در نهاد
دل گر به آرزوي خودش كامياب شد
هر چند شكنج1 خورده بُوَد مي برد زِ ياد
دل را رهـا مكـن ،به ره آرزوي خود
بر آرزوي خود چو رها شد، رود به باد
گردنكشان به خواهش دل،كشته مي شوند
خواهش زِ دل بُوَد ،سر وگردن دهد به باد
در دوره ي دوشاه ودو جنگ و دو مملكت
مردان جنگجوي دو كشور، به خون فتاد
دلخواه خود بسا به خطر مي دهد سرت
فرخنده بخت ، آنكه تسلط به دل نداد
دلخواه تو اگر كه ميّسر شدي ، مداد2
خواهد به تاج قيصر و جمشيد پا نهاد
دل را هزار آرزويش هـر دقيقه هست
نتوان به هر دقيقه ، هزاران دري گشاد
بازيچه نيست رأي دل و رأي عقل و فكر
نتوان دو چيز ضد به هم را يجا3 نهاد
با رأي عقل و فكر نكو ، با طريق حق
هر كس برفت نام نكويي ، به جا نهاد
هر سركشي به خواهش دل ،معصيت كند
كي حق تو را به معصيت خود اجازه داد
گردنكشان روي زمين را بـبين چنان
گردن كشيده ،هر چه بُدش بر زمين نهاد
فرياد از آرزوي دلـم اي بـرادران
دسـت طبيعت آرزويـم بر دلـم نـهاد
بـر آرزوي دل ، نـتوان همرهي نمـود
سرمشق واضحي است ،زِ قوم ثمود و عاد
اين نكته را به سنجش خود امتحان كنيد
دنبال دل ، هر آنكه برفت ، او زِ پا فتاد
مردان حق شناس نكوكار رفته انـد
نام نكويشـان ، دل مـردان نمود شـاد
جمع بشر به همره هم، رهسپار ملك حق
گر در حجاز يا كه در آن مُلك كيقباد
در اين مـدار فانـي و دريـاي بيكران
خود را در آن فرو ببرم، هر چه باد و باد
يا موج بحـر مي بردم ، مُـرده بر كنـار
يا لعل و دُر وگوهري، آرم به قلب شاد
بي معرفت مباش ، زِ من معرفت بجو
ما را زِ اهل خويش بُوَد معرفت به ياد
عارف به خلق دُر نصيحت نمود و رفت
عرفانيـان به خلق ديگر مي دهنـد ياد
ما سر به خاك درگه معبود سوده ايم
هر فرد لايق است ، به هر در كه سر نهاد
از آرزوي دل تو حسن ، پيروي مكن
يزدان چراغ عقل، به مغز سرت بداد
٭٭٭
1- شكستن – شكست 2- افزوني –راه – روش 3- يك جا
درود و رحمت خدا بر روان پاکش باد